share 1847 بازدید
گزارش کتاب نظام حقوق زن در اسلام

‌مهدی‌ حکیمی

حقوق‌ زن‌ و دیگر مسائل‌ مربوط‌ به‌ او، با همة‌ ژرفنگریهایی‌ که‌ شده‌ است‌ نیاز به‌ بررسیهای‌ مجدد و نوین‌ دارد و مسائل‌ خانواده‌ و نقش‌ اجتماعی‌ زن‌ همواره‌ باید با نگرش‌ تازه‌ بررسی‌ گردد. استاد شهید مرتضی‌ مطهری‌ در کتاب‌ گرانمایه‌ خود «نظام‌ حقوقی‌ زن‌ در اسلام»، مسئله‌ را از دیدگاه‌ اسلام‌ به‌ شیوة‌ نوینی‌ ارزیابی‌ کرده‌ است. کتاب، مجموعه‌ مقالاتی‌ است‌ که‌ ابتدا در سالهای‌ 45 - 46 در مجلة‌ زن‌ روز تحت‌ عنوان‌ «زن‌ در حقوق‌ اسلامی» منتشر شده‌ و جوابنامه‌ای‌ به‌ مقالات‌ شخصی‌ بنام‌ آقای‌ مهدوی‌ در چهل‌ مادة‌ پیشنهادی‌ بود. استاد می‌نویسند:
«چنین‌ فرض‌ شده‌ که‌ مسأله‌ اساسی‌ در این‌ زمینه، «آزادی» زن‌ و «تساوی» او با مرد است‌ و همة‌ مسائل‌ دیگر فرع‌ این‌ دو مسأله‌ است».(1)
«در همه‌ نهضتهای‌ اجتماعی‌ غرب‌ از قرن‌ هفدهم‌ تا قرن‌ حاضر محور اصلی‌ دو چیز بود: «آزادی» و «تساوی» و نظر به‌ اینکه‌ نهضت‌ حقوق‌ زن‌ در غرب‌ دنبالة‌ سایر نهضتها بود و بعلاوه‌ تاریخ‌ حقوق‌ زن‌ در اروپا از نظر آزادیها و برابریها فوق‌العاده‌ مرارت‌ بار بود، در این‌ مورد نیز چنین‌ بود.(2»)
پیشگامان‌ آن‌ نهضت، آزادی‌ و تساوی‌ را از حقوقی‌ می‌دانستند که‌ طبیعت‌ برای‌ انسان‌ قرار داده‌ و کسی‌ حق‌ ندارد آنها را از دیگری‌ و حتی‌ از خودش‌ سلب‌ کند و مرد و زن‌ را نیز در تمام‌ حقوق، صددرصد مشابه‌ یکدیگر می‌پنداشتند. حال‌ آنکه‌ «نظام‌ حقوق‌ خانوادگی»، قانون‌ و منطق‌ خاص‌ خود را دارد و صرفاً‌ یک‌ اجتماع‌ طبیعی‌ نیست‌ بلکه‌ به‌ دلیل‌ تفاوتهایی‌ که‌ طبیعت‌ در زن‌ و مرد ایجاد کرده‌ و آفرینش‌ آنها را «نامشابه» قرار داده، خانواده‌ نیز با بقیه‌ اجتماعات‌ تفاوت‌هائی‌ دارد و یک‌ اجتماع‌ «طبیعی‌ - قراردادی» است. وقتی‌ طبیعت، خلقت‌ زن‌ و مرد را دوگانه‌ و غیرمشابه‌ قرار داده‌ است، آیا حقوق‌ طبیعی‌ زن‌ و مرد می‌تواند صددرصد مشابه‌ باشد؟ یا آنکه‌ حقوق‌ زن‌ و مرد در مواردی، دو جنسی‌ است‌ و جنسیت‌ در برخی‌ حقوق‌ اثر می‌گذارد؟ علیرغم‌ پیشرفتهایی‌ که‌ علم‌ در این‌ زمینه‌ داشته‌ و تفاوتهای‌ طبیعی‌ و فطری‌ میان‌ مرد و زن‌ را بیش‌ از دوران‌ گذشته، شناخته‌ است، اما در نهضتهای‌ فمینیستی‌ غرب‌ از ضرورت‌ آزادی‌ و تساوی‌ زن‌ که‌ اصل‌ فطری‌ و طبیعی‌ می‌باشد، تشابه‌ و همانندی‌ مرد و زن‌ را که‌ خلاف‌ قانون‌ طبیعت‌ و فطرت‌ است، نتیجه‌ گرفته‌اند:
«در این‌ نهضتها توجه‌ نشد که‌ مسائل‌ دیگری‌ هم‌ غیر از تساوی‌ و آزادی‌ هست‌ و تساوی‌ و آزادی، شرط‌ لازم‌اند نه‌ شرط‌ کافی. تساوی‌ حقوق، یک‌ مطلب‌ است‌ و تشابه‌ حقوق، مطلب‌ دیگر. برابری‌ حقوق‌ زن‌ و مرد از نظر ارزشهای‌ مادی‌ و معنوی، یک‌ چیز است‌ و همانندی‌ و همشکلی‌ و همسانی، چیز دیگر. در این‌ نهضت‌ عمداً‌ یا سهواً‌ «تساوی» به‌ جای‌ «تشابه» به‌ کار رفت‌ و «برابری» با «همانندی»، یکی‌ شمرده‌ شد، «کیفیت» تحت‌الشعاع‌ «کمیت» قرار گرفت‌ و انسان‌ بودن‌ زن، موجب‌ فراموشی‌ «زن» بودن‌ وی‌ گردید».(3)
این‌ نگرش‌ سطحی‌ موجب‌ شد برخی‌ مشکلات‌ زن‌ حل‌ شود اما مشکلات‌ جدیدی‌ پدید آمد:
«بدبختیهای‌ قدیم‌ غالباً‌ معلول‌ این‌ جهت‌ بود که‌ انسان‌ بودن‌ «زن» به‌ فراموشی‌ سپرده‌ شده‌ بود و بدبختیهای‌ جدید، از آن‌ است‌ که‌ عمداً‌ یا سهواً‌ زن‌ بودن‌ «زن» و موقعیت‌ طبیعی‌ و فطری‌اش، رسالتش، مدارش، تقاضاهای‌ غریزی‌اش، استعدادهای‌ ویژه‌اش‌ به‌ فراموشی‌ سپرده‌ شده‌ است».(4)
اگر جامعه‌ و هر یک‌ از زن‌ و مرد بخواهند سعادتمند باشند باید در مسیر طبیعی‌ و فطری‌ خود حرکت‌ کنند و بدانند که‌ هر تلاشی‌ برخلاف‌ طبیعت، محکوم‌ به‌ شکست‌ می‌باشد:
«شرط‌ اصلی‌ سعادت‌ هر یک‌ از زن‌ و مرد و در حقیقت‌ جامعة‌ بشری، این‌ است‌ که‌ دو جنس، هر یک‌ در مدار خویش‌ حرکت‌ کنند. آزادی‌ و برابری، آنگاه‌ سود می‌بخشد که‌ هیچ‌ کدام‌ از مدار طبیعی‌ و مسیر فطری‌ خویش‌ خارج‌ نگردند. آنچه‌ در آن‌ جامعه‌ ناراحتی‌ آفریده‌ است، قیام‌ بر ضد‌ فرمان‌ طبیعت‌ است‌ نه‌ چیز دیگر».(5)
استاد سپس‌ توضیح‌ می‌دهد که‌ چرا دوست‌ و دشمن، قرآن‌ کریم‌ را احیأکننده‌ حقوق‌ زن‌ می‌دانند و یا لااقل‌ آن‌ کتاب‌ شریف‌ را در عصر نزول‌ خود در مسیر تعالی‌ زن‌ و حقوق‌ انسانی‌ او بزرگ‌ می‌شمارند:
«قرآن‌ کریم‌ هرگز به‌ نام‌ احیای‌ زن‌ به‌ عنوان‌ «انسان» و شریک‌ مرد در انسانیت‌ و حقوق‌ انسانی، زن‌ بودن‌ زن‌ و مرد بودن‌ مرد را به‌ فراموشی‌ نسپرد. به‌ عبارت‌ دیگر، قرآن، زن‌ را همان‌گونه‌ دید که‌ در طبیعت‌ هست».(6)

‌زن‌ و استقلال‌ اجتماعی‌

استاد در ذیل‌ این‌ سرفصل‌ (صص‌ 82 - 71) توضیح‌ می‌دهند که‌ چگونه‌ در جاهلیت‌ عرب، پدران‌ و برادران، خود را اختیاردار مطلق‌ دختران‌ و خواهران‌ و احیاناً‌ مادران‌ خود می‌دانسته‌اند و آنها را به‌ هرکه‌ می‌خواسته‌اند شوهر می‌داده‌اند یا قبل‌ از تولد دختر، آنرا برای‌ شخص‌ معینی‌ قرار می‌داده‌اند و یا دختران‌ و یا خواهران‌ خود را معاوضه‌ می‌کرده‌اند اما اسلام، همة‌ این‌ ظلمها را از دوش‌ زن‌ برداشته‌ و زن‌ را مستقل‌ قرار داده‌ و تمام‌ این‌ عادات‌ را منسوخ‌ کرده‌ است. نهضت‌ اسلامی‌ زن، نهضتی‌ سفید می‌باشد که‌ علاوه‌ بر سلب‌ اختیارداری‌ مطلق‌ پدران‌ به‌ زن، حریت‌ و شخصیت‌ و استقلال‌ فکر و نظر داد و حقوق‌ او را به‌رسمیت‌ شناخت. نهضت‌ اسلامی‌ زن‌ با نهضتی‌ که‌ در مغرب‌زمین‌ روی‌ داد، از دو نظر تفاوت‌ اساسی‌ دارد:
«اول‌ در ناحیة‌ روانشناسی‌ زن‌ و مرد است‌ که‌ اسلام‌ اعجاز کرده‌ است.
دوم، این‌که‌ اسلام‌ در عین‌ آنکه‌ زنان‌ را به‌ حقوق‌ انسانیشان‌ آشنا کرد و به‌ آنها شخصیت‌ و حریت‌ و استقلال‌ داد، هرگز آنها را به‌ تمرد و عصیان‌ و طغیان‌ و بدبینی‌ نسبت‌ به‌ جنس‌ مرد وادار نکرد».(7)
اسلام‌ زن‌ را با حقوق‌ انسانی‌ خودش‌ آشنا کرد اما اجازه‌ نداد که‌ کانون‌ خانواده‌ متزلزل‌ شود و زنان‌ را به‌ شوهرداری‌ و مادری‌ و تربیت‌ فرزند، بدبین‌ نکرد و آنان‌ را به‌ دامن‌ مردان‌ مجرد و شکارچی‌ و هرزة‌ جامعه‌ نینداخت‌ و این‌ نهضتی‌ بسیار باشکوه‌ و انسانی‌ و منطقی‌ بود.

‌اجازة‌ پدر

مسأله‌ اجازه‌ پدر برای‌ ازدواج‌ دختران‌ و ولایت‌ پدر بر دختر باکره، گاه‌ مورد سؤ‌ال‌ یا سوء تفاهم‌ قرار گرفته‌ است. توضیح‌ استاد آنست‌ که‌ از نظر اسلام‌ او‌لاً‌ پسر و دختر عاقل‌ و بالغ‌ و رشید، استقلال‌ اقتصادی‌ دارند.
ثانیاً‌ اینکه‌ در مسأله‌ ازدواج‌ در صورتی‌ که‌ پسر به‌ سن‌ بلوغ‌ رسیده‌ و واجد عقل‌ و رشد باشد، اختیاردار خود است‌ و استقلال‌ دارد و در مورد دختر، اگر قبلاً‌ شوهر کرده، اختیار خود را دارد ولی‌ دوشیزه‌ای‌ که‌ برای‌ اولین‌ بار می‌خواهد ازدواج‌ کند چه‌ حکمی‌ دارد؟
آنچه‌ قطعی‌ است‌ اینست‌ که‌ در اسلام، پدر، اختیاردار «مطلق» دختر نمی‌باشد و بدون‌ رضایت‌ دختر نمی‌تواند او را به‌ هر که‌ می‌خواهد شوهر بدهد. همچنین‌ پدر حق‌ ندارد بدون‌ دلیل‌ از ازدواج‌ دختر با مرد دلخواه‌ خود جلوگیری‌ کند و اگر چنین‌ باشد به‌ فتوای‌ تمام‌ فقهای‌ شیعه، دختران‌ در انتخاب‌ شوهر، آزادی‌ مطلق‌ دارند. اما در اینکه‌ آیا در شرائط‌ عادی، اجازه‌ و موافقت‌ پدر شرط‌ است‌ یا خیر، اختلاف‌ است. اکثریت‌ فقهای‌ معاصر، موافقت‌ پدر را شرط‌ نمی‌دانند پس‌ جزء احکام‌ مسلم‌ اسلام‌ نیست‌ معذلک‌ استاد این‌ مطلب‌ را از جهت‌ دیگری‌ مورد بررسی‌ قرار داده‌اند. طبع‌ مرد، بندة‌ شهوت‌ است‌ و زن، اسیر محبت. فلسفه‌ اینکه‌ دوشیزگان‌ بدون‌ موافقت‌ پدر با مردی‌ ازدواج‌ نکنند ناقص‌ بودن‌ زن‌ نیست‌ که‌ اگر چنین‌ بود باید زن‌ بیوه‌ نیز برای‌ ازدواج‌ مجدد موافقت‌ پدر را جلب‌ کند حال‌ اینکه‌ چنین‌ نیست، اگر زن، ناقص‌ دانسته‌ می‌شد نباید در مسائل‌ اقتصادی‌ استقلال‌ داشته‌ باشد حال‌ آنکه‌ اسلام، زن‌ را در مسائل‌ اقتصادی، مستقل‌ می‌داند. پس‌ مطلب‌ به‌ قصور و عدم‌ رشد فکری‌ زن‌ مربوط‌ نمی‌شود بلکه‌ ریشة‌ روانشناختی‌ و جامعه‌شناختی‌ دارد یعنی‌ از حیث‌ غریزی، مرد، شکارچی‌ و بندة‌ شهوت‌ می‌باشد و زن‌ از نظر روانشناسی، اسیر محبت‌ است. زن‌ وقتی‌ نغمة‌ صفا و عشق‌ از مردی‌ بشنود، اسیر محبت‌ او می‌گردد و درصورتی‌ که‌ ازدواج‌ نکرده‌ و خصوصیات‌ مردان‌ را نشناسد به‌آسانی‌ حرف‌ و اظهار علاقة‌ آنها را باور می‌کند و به‌ دام‌ می‌افتد. اگر اسلام، نظارت‌ پدران‌ را پشتوانه‌ حقوق‌ دختران‌ معصوم، قرار داده، زن‌ را تحقیر نکرده‌ بلکه‌ بنفع‌ او حامی‌ اجتماعی‌ دلسوزی‌ را که‌ با روحیات‌ مردان‌ آشنا می‌باشد قرار داده‌ و این‌ قانون‌ صدرصد در جهت‌ تأمین‌ حقوق‌ و منافع‌ و حرمت‌ دختران‌ می‌باشد.

‌مقام‌ انسانی‌ زن‌ از نظر قرآن‌

استاد در این‌ فصل‌ (صص‌ 140 - 111) به‌ فلسفة‌ خاص‌ حقوق‌ خانوادگی‌ اشاره‌ می‌کند:
«اسلام‌ برای‌ زن‌ و مرد در همة‌ موارد، یک‌ نوع‌ حقوق‌ و یک‌ نوع‌ وظیفه‌ و یک‌ نوع‌ مجازات‌ قائل‌ نشده‌ است؛ پاره‌ای‌ از حقوق‌ و تکالیف‌ و مجازاتها را برای‌ مرد، مناسبتر دانسته‌ و پاره‌ای‌ از آنها را برای‌ زن. در مواردی‌ برای‌ زن‌ و مرد، وضع‌ مشابه‌ و در موارد دیگر، وضع‌ نامشابهی‌ در نظر گرفته‌ است».(8)
از نگاه‌ غربی، چون‌ اسلام‌ بعلت‌ تفاوتهای‌ طبیعی‌ جسمی‌ و روانی‌ برای‌ آن‌ دو در تمام‌ حقوق، کپی‌برداری‌ نکرده‌ پس‌ دین‌ مردان‌ است‌ حال‌ آنکه‌ آنان‌ خود با این‌ استدلال، زن‌ را تحقیر کرده‌ و مردانگی‌ را ملاک‌ انسانیت‌ می‌دانند زیرا نظر آنان‌ به‌ شکل‌ منطقی‌ چنین‌ می‌شود:
«اگر اسلام‌ زن‌ را انسان‌ تمام‌ عیار می‌دانست‌ باید حقوق‌ کاملاً‌ مشابه‌ با مرد برای‌ او وضع‌ می‌کرد، لکن‌ حقوق‌ مشابه‌ برای‌ او قائل‌ نیست، پس‌ زن‌ را یک‌ انسان‌ واقعی‌ نمی‌شمارد».!!(9)
این‌ یعنی‌ که‌ معیار انسان‌ واقعی، مرد و معیار حقوق‌ بشر، حقوق‌ مردانه‌ است‌ و زن‌ را باید با مرد سنجید. درواقع، اصلی‌ که‌ در این‌ استدلال‌ وجود دارد این‌ است‌ که‌ حیثیت‌ و شرافت‌ انسانی، با یکسانی‌ و تشابه‌ زن‌ و مرد در حقوق‌ تأمین‌ می‌شود. اما براستی‌ آیا باید علاوه‌ بر تساوی‌ و برابری، تشابه‌ و همانندی‌ نیز باشد؟ آیا لازمة‌ تساوی‌ حقوق، تشابه‌ حقوق‌ هم‌ هست؟ تساوی‌ غیر از تشابه‌ است. تساوی، برابری‌ است‌ و تشابه، یکنواختی. ممکن‌ است‌ تساوی‌ رعایت‌ شود اما یکنواخت‌ نباشند:
«کمیت‌ غیر از کیفیت‌ است. برابری، غیر از یکنواختی‌ است. اسلام، حقوق‌ یکجور و کاملاً‌ یکنواختی‌ برای‌ زن‌ و مرد قائل‌ نشده‌ ولی‌ هرگز امتیاز و ترجیح‌ حقوقی‌ برای‌ مردان‌ نسبت‌ به‌ زنان‌ قائل‌ نیست. اسلام، اصل‌ مساوات‌ انسانها را دربارة‌ زن‌ و مرد رعایت‌ کرده‌ است. اسلام‌ با تساوی‌ حقوق‌ زن‌ و مرد مخالف‌ نیست، با تشابه‌ کامل‌ حقوق‌ آنها مخالف‌ است».(10)

‌زن‌ در جهان‌بینی‌ اسلامی‌

قرآن‌ و جهان‌بینی‌ اسلامی، خلقت‌ زن‌ و مرد را تفسیر کرده‌ تا هر کسی‌ نتواند هر نظری‌ را بنام‌ اسلام‌ طرح‌ کند. قرآن، راه‌ را بر دشمنان‌ زن‌ و بر تحریفگرانِ‌ دین‌ بسته‌ است. یکی‌ از مسائل‌ خلقت‌ زن‌ و مرد، مسئلة‌ سرشت‌ و طبیعت‌ آنها می‌باشد. بعضی‌ مکاتب، زن‌ و مرد را دارای‌ دو سرشت‌ و طینت‌ می‌دانند.
اما قرآن‌ با کمال‌ صراحت‌ در آیات‌ متعددی‌ می‌فرماید که‌ زنان‌ را از جنس‌ مردان‌ و از سرشتی‌ نظیر سرشت‌ مردان‌ آفریده‌ایم. قرآن‌ دربارة‌ آدم‌ اول‌ می‌گوید: همه‌ شما از یک‌ پدر آفریدیم‌ و جفت‌ آن‌ پدر را از جنس‌ خود او قرار دادیم(11) و دربارة‌ همه‌ آدمیان‌ می‌گوید: خداوند از جنس‌ شما برای‌ شما همسر آفرید.(12) در قرآن‌ از آنچه‌ در بعضی‌ از کتب‌ مذهبی‌ هست‌ که‌ زن‌ از مایه‌ای‌ پست‌تر از مایة‌ مرد آفریده‌ شده‌ و یا به‌ زن، جنبة‌ طفیلی‌ و چپی‌ داده‌ و گفته‌اند که‌ همسر آدمِ‌ اول، از اعضای‌ طرف‌ چپ‌ او آفریده‌ شده، خبری‌ نیست. در اسلام، نظریة‌ تحقیرآمیزی‌ نسبت‌ به‌ زن‌ از لحاظ‌ سرشت‌ و طینت‌ وجود ندارد».(13)
نظریة‌ تحقیرآمیز دیگری‌ که‌ نسبت‌ به‌ زن‌ طرح‌ شده، این‌ است‌ که‌ زن، عنصر گناه‌ است‌ و اوست‌ که‌ مرد را به‌ گناه‌ و کجروی‌ می‌کشاند و حتی‌ گفته‌ می‌شود که‌ در بهشت، شیطان‌ نخست‌ حو‌ا را فریفت، سپس‌ او آدم‌ را به‌ بیراهه‌ کشاند. اما اسلام‌ با این‌ دیدگاهها نیز مخالف‌ است‌ و در قضیه‌ آدم‌ و حو‌ا قرآن‌ می‌فرماید: به‌ آدم‌ گفتیم، خودت‌ و همسرت‌ در بهشت، سکنی‌ گزینید و از میوه‌های‌ آن‌ بخورید. و هر جا که‌ پای‌ وسوسه‌ شیطان‌ به‌ میان‌ می‌آید قرآن، ضمیرها را به‌صورت‌ تثنیه‌ آورده‌ و هر دو را مقصر می‌داند: «فَوَسوَسَ‌ لَهُمَا الشَیطان»(14)، شیطان‌ آندو را وسوسه‌ کرد.
یکی‌ دیگر از نظریات‌ تحقیرآمیز نسبت‌ به‌ زن‌ این‌ است‌ که‌ زنان‌ از نظر معنوی، ناقص‌اند و به‌ پایه‌ مردان‌ در مقام‌ قرب‌ الهی‌ راه‌ نمی‌یابند. اسلام‌ با این‌ نظریه‌ نیز مخالف‌ است. قرآن‌ تصریح‌ فرموده‌ است‌ که‌ پاداش‌ اخروی‌ و قرب‌ الهی‌ - نه‌ به‌ «جنسیت» - بلکه‌ به‌ ایمان‌ و عمل، مربوط‌ می‌باشد و زن‌ و مرد در این‌ مسیر، مساویند زیرا زن‌ یا مرد بودن، نقشی‌ در «کمال» ندارد. قرآن‌ در کنار هر مرد بزرگ‌ و قدیسی‌ که‌ نام‌ برده، از زن‌ بزرگ‌ و قدیسه‌ای‌ نیز نام‌ برده‌ است‌ و از آنان‌ به‌ تجلیل، یاد کرده‌ است. یکی‌ دیگر از نظریات‌ تحقیرآمیز علیه‌ زن، تقدیس‌ ریاضت‌ جنسی‌ و تجرد می‌باشد که‌ در بعضی‌ آئینها و مذاهب، رابطة‌ جنسی‌ را ذاتاً‌ پلید می‌دانند:
«ریشه‌ افکار ریاضت‌طلبی‌ و طرفداری‌ از تجرد و عزوبت، بدبینی‌ به‌ جنس‌ زن‌ است‌ که‌ محبت‌ زن‌ را جزء مفاسد بزرگ‌ اخلاقی‌ به‌ حساب‌ می‌آورند. اسلام‌ با این‌ خرافه، سخت‌ نبرد کرد و ازدواج‌ را مقدس‌ و تجرد را پلید شمرد. اسلام، دوست‌ داشتن‌ زن‌ را جزء اخلاق‌ انبیأ معرفی‌ کرد «مِن‌ اَخ‌لاقِ‌ الأَنبیأِ، حُبُّ‌ النسأِ». پیغمبر اکرم(ص) فرمود: من‌ به‌ سه‌ چیز علاقه‌ دارم: «بوی‌ خوش»، «زن»، «نماز».
برتراند راسل‌ می‌گوید: در همة‌ آئینها نوعی‌ بدبینی‌ به‌ علاقه‌ جنسی‌ یافت‌ می‌شود مگر در اسلام. اسلام‌ از نظر مصالح‌ اجتماعی، مقرراتی‌ وضع‌ کرده‌ اما هرگز آنرا پلید نشمرده‌ است».(15)
یکی‌ دیگر از نظرات‌ ضد‌ زن‌ و تحقیرآمیز که‌ اسلام‌ با آن‌ مخالفت‌ کرده، زن‌ را مقدمة‌ وجود مرد دانستن‌ است. اسلام، این‌ را نیز نمی‌پذیرد و می‌فرماید زمین‌ و آسمان‌ و ابر و باد و گیاه‌ و.... همه‌ برای‌ انسان‌ - اعم‌ از زن‌ و مرد - آفریده‌ شده‌ و هیچگاه‌ نفرموده‌ است‌ که‌ زن‌ برای‌ مرد آفریده‌ شده‌ بلکه‌ می‌فرماید زن‌ و مرد برای‌ یکدیگر آفریده‌ شده‌اند: «هُنَّ‌ لباسٌ‌ لَکُم‌ وَ‌ اَنتُم‌ لِباسٌ‌ لَهُنَّ»(16) زنان، زینت‌ و پوشش‌ شما هستند و شما زینت‌ و پوشش‌ آنها. پس‌ مرد و زن، مساوی‌ و برای‌ یکدیگر خلق‌ شده‌اند و هیچکدام‌ مقدمة‌ دیگری‌ نیستند. استاد سپس‌ با اشاره‌ به‌ چند نظریه‌ تحقیرآمیز دیگر همه‌ را از نظر اسلام‌ مردود دانسته‌ است:
«از آنچه‌ گفته‌ شد معلوم‌ شد که‌ اسلام‌ از نظر فکر فلسفی‌ و از نظر تفسیر خلقت، هیچ‌ نظر تحقیرآمیزی‌ نسبت‌ به‌ زن‌ نداشته‌ است، بلکه‌ آن‌ نظریات‌ را مردود شناخته‌ است».(17)

‌«تساوی» آری، «تشابه» نه‌

اسلام‌ از آن‌ جهت‌ که‌ زن‌ و مرد از جهات‌ زیادی‌ مشابه‌ یکدیگر بوده‌ و از جهات‌ متعددی‌ نیز طبیعت‌ متفاوت‌ و حتی‌ متضاد با یکدیگر دارند، لازم‌ دانسته‌ تا در جهات‌ بسیاری‌ حقوق‌ و تکالیف‌ و مجازاتهای‌ مشابه‌ و در جهاتی‌ نیز غیرمشابه‌ وضع‌ کند اما غرب‌ کوشیده‌ است‌ تفاوتهای‌ فکری‌ و ذاتی‌ زن‌ و مرد را به‌ فراموشی‌ سپارد و تفاوتهای‌ غریزی‌ و طبیعی‌ آنها را هم‌ نادیده‌ بگیرد. از این‌ رو برای‌ مرد و زن، حقوق‌ و وظایف‌ کاملاً‌ واحد و مشابهی‌ مطالبه‌ شده‌ است. اما این‌ به‌ نفع‌ زنان‌ نیست‌ و نقض‌ طبیعت‌ آنان‌ می‌باشد.
«زن‌ اگر بخواهد حقوقی‌ مساوی‌ حقوق‌ مرد و سعادتی‌ مساوی‌ سعادت‌ مرد پیدا کند راه‌ منحصرش‌ این‌ است‌ که‌ مشابهت‌ حقوقی‌ را از میان‌ بردارد و برای‌ مرد، حقوقی‌ متناسب‌ با مرد و برای‌ خودش‌ حقوقی‌ متناسب‌ با خودش‌ قائل‌ شود. تنها از این‌ راه‌ است‌ که‌ وحدت‌ و صمیمیت‌ واقعی‌ میان‌ مرد و زن‌ برقرار می‌شود و زن‌ از سعادتی‌ مساوی‌ با مرد بلکه‌ بالاتر از آن‌ برخوردار خواهد شد».(18)

‌مبانی‌ طبیعی‌ «حقوق‌ خانوادگی»

در ذیل‌ این‌ عنوان‌ (صص‌ 156 - 141) استاد به‌ حقوق‌ طبیعی‌ و ذاتی‌ انسانی‌ اشاره‌ می‌کنند، حقوقی‌ که‌ قابل‌ سلب‌ و انتقال‌ نمی‌باشد و بهترین‌ مرجع، برای‌ وضع‌ حقوق‌ واقعی‌ انسانها و حقوق‌ متقابل‌ زن‌ و مرد در برابر یکدیگر را کتاب‌ آفرینش‌ دانسته‌ است.
«ریشه‌ و اساس‌ حقوق‌ خانوادگی‌ را مانند سایر حقوق‌ طبیعی‌ در طبیعت‌ باید جستجو کرد. از استعدادهای‌ طبیعی‌ زن‌ و مرد و انواع‌ سندهایی‌ که‌ خلقت‌ به‌ دست‌ آنها سپرده‌ است‌ می‌توانیم‌ بفهمیم‌ آیا زن‌ و مرد دارای‌ حقوق‌ و تکالیف‌ مشابهی‌ هستند یا نه؟»(19)

‌‌حقوق‌ اجتماعی

همه‌ افراد بشر از لحاظ‌ حقوق‌ اجتماعی، دارای‌ وضع‌ مساوی‌ و نیز مشابه‌ هستند زیرا در حقوق‌ اولی‌ طبیعی، برابرند و تفاوتی‌ نیست. همه، حق‌ استفاده‌ از خلقت‌ را دارند، همه‌ «حق‌ کار» برابر دارند، همه‌ حق‌ دارند استعدادهای‌ علمی‌ و عملی‌ خود را ظاهر کنند و .... بنابراین‌ همه‌ دارای‌ حقوقی‌ اولیه‌ طبیعی‌ هستند اما انسانها بتدریج‌ در بدست‌ آوردن‌ حقوق‌ اکتسابی، تساوی‌ را از دست‌ داده‌ و دارای‌ وضع‌ نابرابر شده‌ و می‌شوند، همه‌ دارای‌ حق‌ کار هستند اما بعضی‌ به‌ دلیل‌ کوتاهی‌ یا... بی‌کار می‌مانند، افرادی‌ کار بهتری‌ پیدا می‌کنند و افرادی‌ خیر، ... و بطور کلی‌ تساوی‌ بین‌ انسانها در حقوق‌ اکتسابی، از بین‌ رفته‌ و حقوقی‌ متناسب‌ با استعداد و وضعیت‌ وجودی‌ خود و یا تحت‌ تأثیر اوضاع‌ جامعه‌ بدست‌ می‌آورند.

‌حقوق‌ خانوادگی‌

آیا در حقوق‌ خانوادگی‌ نیز افراد در حقوق‌ اولیه، مساوی‌ و برابر و در حقوق‌ اکتسابی‌ با یکدیگر متفاوت‌ می‌باشند؟ دو فرضیه‌ وجود دارد:
اول‌ در خانواده، هر یک‌ از زن‌ و مرد، پدر و مادر، فرزند و والدین، از حقوق‌ اولیة‌ مساوی‌ و برابر برخوردار می‌باشند و همه‌ یک‌ شکل‌ و یک‌ سطح‌ دارند و حقوق‌ اکتسابی‌ است‌ که‌ آنها را متفاوت‌ می‌سازد و یکی‌ را رئیس‌ و مسئول‌ خانواده‌ قرار می‌دهد و دیگری‌ را مرئوس‌ و ... زن‌ بودن‌ و یا شوهر بودن‌ و یا مادر و پدر و فرزند بودن‌ باعث‌ نمی‌شود که‌ هر یک، وضع‌ مخصوص‌ و حقوق‌ متناسب‌ با خود داشته‌ باشند. این‌ همان‌ فرضیة‌ «تشابه‌ حقوق‌ زن‌ و مرد در حقوق‌ خانوادگی» می‌باشد که‌ مد‌عیان‌ آن‌ به‌ غلط، نام‌ «تساوی‌ حقوق» بر آن‌ نهاده‌اند.
دوم‌ حقوق‌ اولیه‌ افراد خانواده، متفاوت‌ می‌باشد. شوهر از جهت‌ اینکه‌ شوهر است، وظائف‌ و اختیاراتی‌ دارد و زن‌ و فرزند نیز از جهت‌ زن‌ بودن‌ و فرزند بودن، حقوق‌ و وظایفی‌ دارا می‌باشند و این‌ همان‌ فرضیه‌ای‌ است‌ که‌ «تساوی» را بین‌ افراد خانواده‌ به‌ رسمیت‌ می‌شناسد اما به‌ تشابه‌ صددرصد حقوق‌ بین‌ افراد خانواده، قائل‌ نیست. اسلام، این‌ فرضیه‌ را پذیرفته‌ و نوعی‌ تقسیم‌ کار کرده‌ است.
استاد نظرها را به‌ سوی‌ طبیعت‌ حقوق‌ خانوادگی‌ زن‌ و مرد، معطوف‌ می‌دارد و دو سؤ‌ال‌ مطرح‌ می‌کند:
اولاً‌ آیا اختلافات‌ طبیعی‌ میان‌ زن‌ و مرد فقط‌ از لحاظ‌ جهاز تناسلی‌ است‌ یا جد‌ی‌تر از آن‌ می‌باشد؟
ثانیاً‌ تفاوتهای‌ طبیعی‌ در تعیین‌ حقوق‌ و تکالیف‌ هر یک‌ از زن‌ و مرد، مؤ‌ثر است‌ یا خیر؟
مطالعات‌ و تحقیقات‌ دقیق‌ زیستی‌ و روانی‌ و اجتماعی‌ دانشمندان‌ کوچکترین‌ تردیدی‌ باقی‌ نمی‌گذارد که‌ زن‌ و مرد با یکدیگر اختلافات‌ فراتر از جهاز تناسلی‌ و جنسی‌ دارند. و در باب‌ سؤ‌ال‌ دوم‌ از الکسیس‌ کارل، فیزیولوژیست‌ و زیست‌شناس‌ مشهور نقل‌ می‌شود که‌ تفاوتهای‌ عمیق‌ زن‌ و مرد، موجب‌ تفاوتهایی‌ در برخی‌ حقوق‌ و وظایف‌ زنان‌ می‌گردد:
«... به‌ علت‌ عدم‌ توجه‌ (به‌ تفاوتهای‌ طبیعی‌ زن‌ و مرد) است‌ که‌ طرفداران‌ نهضت‌ زن، فکر می‌کنند که‌ هر دو جنس‌ می‌توانند یک‌ قسم‌ تعلیم‌ و تربیت‌ یابند و مشاغل‌ و اختیارات‌ و مسئولیتهای‌ یکسانی‌ به‌ عهده‌ گیرند. زن‌ در حقیقت‌ از جهات‌ زیادی‌ با مرد متفاوت‌ است. یکایک‌ سلولهای‌ بدنی، همچنین‌ دستگاههای‌ عضوی، مخصوصاً‌ سلسلة‌ عصبی‌ نشانة‌ جنسی‌ او را بر روی‌ خود دارد. قوانین‌ فیزیولوژی‌ نیز همانند قوانین‌ جهان‌ ستارگان، سخت‌ و غیر قابل‌ تغییر ا ست؛ ممکن‌ نیست‌ تمایلات‌ انسانی‌ در آنها راه‌ یابد، ما مجبوریم‌ آنها را آن‌ طوری‌ که‌ هستند بپذیریم. زنان‌ باید به‌ بسط‌ مواهب‌ طبیعی‌ خود در جهت‌ و مسیر سرشت‌ خاص‌ خویش‌ بدون‌ تقلید کورکورانه‌ از مردان‌ بکوشند. وظیفة‌ ایشان‌ در راه‌ تکامل‌ بشریت‌ خیلی‌ بزرگتر از مردهاست‌ و نبایستی‌ آن‌ را سرسری‌ گیرند و رها کنند».(20)
کارل‌ در ادامه‌ می‌افزاید که‌ بدلیل‌ همین‌ تفاوتها، روش‌ تربیتی‌ دختران‌ جوان‌ با پسران‌ باید متفاوت‌ باشد و مربیان‌ تعلیم‌ و تربیت‌ باید با در نظر گرفتن‌ این‌ اختلافات‌ و شرایط، از روشهای‌ مناسبی‌ برای‌ هر یک‌ استفاده‌ کنند.

‌تفاوتهای‌ زن‌ و مرد

استاد در این‌ مبحث‌ (صص‌ 176 - 157) نظر کسانی‌ را که‌ تفاوتهای‌ جسمی‌ و روانی‌ را دلیل‌ بر ناقص‌ بودن‌ زن‌ یا کامل‌ بودن‌ مرد می‌دانند به‌ صراحت‌ رد می‌کند:
«ناقص‌الخلقه‌ بودن‌ زن‌ پیش‌ از آن‌ که‌ در میان‌ مردم‌ مشرق‌ زمین‌ مطرح‌ باشد، در غرب‌ مطرح‌ بوده‌ است. غربیان‌ در طعن‌ به‌ زن‌ و ناقص‌ خواندن‌ وی‌ بیداد کرده‌اند. گاهی‌ از زبان‌ مذهب‌ و کلیسا گفته‌اند: «زن‌ باید از اینکه‌ زن‌ است‌ شرمسار باشد». گاهی‌ گفته‌اند: «زن‌ همان‌ موجودی‌ است‌ که‌ گیسوان‌ بلند دارد و عقل‌ کوتاه»، «زن‌ آخرین‌ موجود وحشی‌ است‌ که‌ مرد او را اهلی‌ کرده‌ است»، «زن‌ برزخ‌ میان‌ حیوان‌ و انسان‌ است» و...»(21)
حال‌ آنکه‌ تفاوتهای‌ زن‌ و مرد، ناشی‌ از «تناسب» است‌ نه‌ «نقص» یا «کمال». طبیعت، متناسب‌ با نقش‌ هر یک‌ از آنها در زندگی، خصوصیات‌ او را درنظر گرفته، نه‌ آنکه‌ یکی‌ را ناقص‌ و دیگری‌ را کامل‌ بداند.
استاد سپس‌ نظریة‌ افلاطون‌ و ارسطو را بررسی‌ می‌کند: افلاطون، زنان‌ و مردان‌ را دارای‌ استعدادهای‌ مشابه‌ می‌داند و معتقد است‌ که‌ زنان‌ می‌توانند همان‌ وظایفی‌ را به‌ عهده‌ بگیرند که‌ مردان‌ عهده‌دار هستند و از حقوقی‌ بهره‌مند گردند که‌ مردان‌ از آنها بهره‌مند می‌گردند. اما ارسطو نظری‌ خلاف‌ استاد خویش‌ دارد و زن‌ و مرد را دارای‌ استعدادهای‌ متفاوتی‌ می‌داند و معتقد است‌ که‌ وظایف‌ و حقوقی‌ که‌ طبیعت‌ برای‌ هر یک‌ از زن‌ و مرد قرار داده‌ است‌ متفاوت‌ می‌باشد، او همچنین‌ فضایل‌ و خصوصیات‌ اخلاقی‌ هر یک‌ از زن‌ و مرد را متفاوت‌ و مخصوص‌ به‌ خود می‌داند. در دنیای‌ امروز با پیشرفتهای‌ زیادی‌ که‌ علم‌ کرده‌ است‌ تفاوتهای‌ میان‌ زن‌ و مرد، بیشتر کشف‌ شده‌ و محققین‌ در پرتو مطالعات‌ و آزمایشات‌ عمیق‌ خود در مسائل‌ پزشکی، روانی‌ و اجتماعی‌ به‌ اختلافات‌ زیادی‌ میان‌ دو جنس‌ پی‌برده‌اند.
صرف‌نظر از اینکه‌ این‌ تفاوتها در نوع‌ حقوق‌ و وظایف‌ هریک‌ مؤ‌ثر است، در بقأ نسل‌ نیز مؤ‌ثر است. طبیعت‌ مرد و زن‌ را خلق‌ می‌کند و برای‌ تداوم‌ نسل، نیاز به‌ همکاری‌ و تعاون‌ دو جنس‌ می‌باشد لذا طرح‌ اتحاد آنها را ریخته‌ و هر یک‌ را دارای‌ خصوصیاتی‌ قرار داده‌ که‌ طالب‌ همزیستی‌ با دیگری‌ باشد:
اگر زن‌ دارای‌ جسم‌ و جان‌ و خلق‌ و خوی‌ مردانه‌ بود، محال‌ بود که‌ بتواند مرد را به‌ خدمت‌ خود وادارد و مرد را شیفته‌ وصال‌ خود نماید، و اگر همان‌ صفات‌ جسمی‌ و روانی‌ زن‌ را می‌داشت‌ ممکن‌ نبود زن، او را قهرمان‌ زندگی‌ خود حساب‌ کند و عالیترین‌ هنر خود را صید و شکار و تسخیر قلب‌ او را به‌ حساب‌ آورد. مرد، جهانگیر و زن، مردگیر آفریده‌ شده‌ است».(22)
این‌ شاهکار بزرگ‌ خلقت‌ می‌باشد که‌ هر یک‌ را به‌نحوی‌ خلق‌ کرده‌ که‌ طالب‌ دیگری‌ باشند و هر یک‌ سعادت‌ و آسایش‌ دیگری‌ را بخواهند و از فداکاری‌ و گذشت‌ برای‌ دیگری‌ لذت‌ ببرند.
این‌ فداکاری‌ها و گذشتهای‌ لذت‌بخش، به‌دلیل‌ نیازها و احتیاجات‌ شهوانی‌ و حس‌ استخدام‌ و بهره‌برداری‌ از موجود دیگر نمی‌باشد یا از نوع‌ احتیاجات‌ و رابطه‌ بین‌ انسان‌ و اشیأ نیست‌ بلکه‌ رابطه‌ای‌ عاطفی‌ است‌ که‌ موجب‌ وحدت‌ بین‌ آنها می‌شود و مودت‌ و رحمت‌ را بین‌ آنها حاکم‌ می‌کند:
«وَ‌ مِن‌ آیاتِهِ‌ اَن‌ خَلَقَ‌ لَکُم‌ مِن‌ اَنفُسِکُم‌ اَزواجاً‌ لیتسکُنوا اًلَیها و جَعَلَ‌ بَینَکُم‌ مَوَدَّةً‌ وَ‌ رَحمَةً».(23)

‌مهر و نفقه‌

شهید مطهری‌ در این‌ فصل‌ (صص‌ 216 - 177)، به‌ تاریخچة‌ «مهر» در زندگی‌ بشر اشاره‌ کرده‌ که‌ چگونه‌ از نظر جامعه‌شناسان، چهار دوره‌ در این‌ خصوص‌ تصویر شده‌ است. مرحله‌ اول، مرحله‌ «مادرشاهی» بوده، در مرحلة‌ دوم، حکومت‌ به‌دست‌ مرد افتاده‌ و زن‌ را از قبیلة‌ دیگری‌ می‌ربوده‌ است. در مرحلة‌ سوم‌ مرد برای‌ تصاحب‌ زن، به‌ خانه‌ پدر او می‌رفته‌ و برای‌ پدرش‌ کار می‌کرده‌ و در مرحلة‌ چهارم، مرد با تقدیم‌ «پیشکش» به‌ پدر دختر با او ازدواج‌ می‌کرده‌ است. پس‌ بجز دوره‌ مادرشاهی، در بقیه‌ دوره‌ها مرد، خود را حاکم‌ بر زن‌ می‌دانسته‌ و از او بهره‌های‌ اقتصادی‌ می‌برده‌ در واقع، پولی‌ که‌ مرد به‌ زن‌ می‌پرداخته‌ در مقابل‌ بهرة‌ اقتصادی‌ بوده‌ که‌ از زن‌ می‌برده‌ است.
اما مرحلة‌ پنجمی‌ نیز وجود دارد که‌ جامعه‌شناسان‌ به‌ آن‌ اشاره‌ای‌ نکرده‌اند و آن‌ دوران‌ بعد از اسلام‌ می‌باشد. در نظام‌ حقوقی‌ اسلام، زن‌ دارای‌ استقلال‌ اقتصای‌ و اجتماعی‌ می‌باشد و به‌ ارادة‌ خویش، شوهر، انتخاب‌ می‌کند و کسی‌ حق‌ ندارد او را به‌ کار بگمارد و استثمار کند و محصول‌ کار و زحمت‌ زن، به‌ خودش‌ تعلق‌ دارد نه‌ به‌ دیگری. استاد در خصوص‌ فلسفة‌ «مهریه» می‌گویند:
«مهر از آنجا پیدا شد که‌ در متن‌ خلقت، نقش‌ هر یک‌ از زن‌ و مرد در مسألة‌ عشق، مغایر نقش‌ دیگری‌ است. عرفا قانون‌ عشق‌ را به‌ سراسر هستی‌ سرایت‌ می‌دهند و می‌گویند قانون‌ عشق‌ و جذب‌ وانجذاب‌ بر سراسر موجودات‌ و مخلوقات‌ حکومت‌ می‌کند منتهی‌ هر یک‌ لحاظ‌ اینکه‌ هر موجودی‌ وظیفة‌ خاصی‌ را باید ایفا کند، متفاوتند».(24)
بر طبق‌ این‌ خاصیت، زنان‌ همیشه‌ مردان‌ را جذب‌ خویش‌ می‌کرده‌اند و همواره‌ مردان‌ از زنان‌ خواستگاری‌ کرده‌ و به‌ دنبال‌ آنان‌ بوده‌اند.بدین‌ ترتیب، مردان‌ نیاز به‌ زنان‌ داشته‌ و برای‌ جلب‌ رضایت‌ آنها اقدام‌ می‌کرده‌اند. یکی‌ از این‌ اقدامات‌ این‌ بوده‌ که‌ برای‌ جلب‌ رضای‌ او به‌ احترام‌ موافقت‌ او هدیه‌ای‌ نثار او می‌کرده‌ است:
«مهر، ماده‌ای‌است‌ ازیک‌ آئین‌نامة‌ کلی‌که‌ طرح‌ آن‌ در متن‌ خلقت‌ و بادست‌ فطرت، تهیه‌ شده‌ است».(25)

‌مهر در قرآن‌

قرآن‌ کریم، مهر را به‌ صورتی‌ که‌ در مرحلة‌ پنجم‌ ذکر شده، قبول‌ دارد و آن‌ را اختراع‌ نکرده‌ زیرا مهر به‌ این‌ صورت، ابداع‌ خلقت‌ است‌ و قرآن، آن‌ را به‌ صورت‌ طبیعی‌ خود باز گردانده‌ است:
«و‌آتُو النَّسأَ‌ صَدُقاتِهِنَّ‌ نِحلَةً»(26)
(مهر زنان‌ را با طیب‌ خاطر به‌ آنها بدهید.)
در این‌ آیه‌ به‌ سه‌ نکته‌ اساسی‌ اشاره‌ شده‌ است: اول‌ اینکه‌ از مادة‌ «صِدق» استفاده‌ شده‌ و بدان‌ جهت‌ به‌ «مهر»، صِداق‌ گفته‌ شده‌ که‌ نشانة‌ راستین‌ بودنِ‌ علاقة‌ مرد باشد. دوم‌ اینکه‌ با آوردن‌ ضمیر «هُنَّ» می‌فهماند که‌ مهر به‌ خود زن‌ تعلق‌ دارد نه‌ پدر و مادر او. سوم‌ اینکه‌ کلمه‌ «نحله»، تصریح‌ دارد که‌ مهر، هیچ‌ عنوانی‌ جز عنوان‌ پیشکشی‌ و هدیه‌ ندارد.
هدیه‌ و کادو، منحصر به‌ پیمان‌ مشروع‌ زناشویی‌ نیست، بلکه‌ در روابط‌ نامشروع‌ نیز به‌ دلیل‌ همان‌ قاعده‌ جذب‌ و انجذاب، مرد برای‌ زن، کادو می‌برد و به‌ او هدیه‌ می‌دهد تا او را قبول‌ کند. در دنیای‌ غرب‌ که‌ با تمام‌ وجود، سعی‌ می‌کنند بر خلاف‌ قانون‌ طبیعت، مرد و زن‌ را در وضع‌ مشابه‌ قرار دهند، در عشقهای‌ آزاد خود، به‌ دامن‌ طبیعت‌ بازمی‌گردند و بدلیل‌ نامشابه‌ بودن‌ احساسات‌ زن‌ و مرد نسبت‌ به‌ یکدیگر، مرد پیش‌ قدم‌ شده‌ و برای‌ جذب‌ زن، پول‌ خرج‌ می‌کند، در صورتی‌ که‌ در ازدواج‌ غربی، مَهر وجود ندارد. از این‌ حیث، روابط‌ نامشروع‌ و معاشقه‌ غربی‌ها از ازدواج‌ آنها، با طبیعت، هماهنگ‌تر است.

‌اسلام، منسوخ‌ کننده‌ رسوم‌ جاهلی‌

اسلام، رسوم‌ جاهلیت‌ را منسوخ‌ کرده‌ و «مهر» را به‌ حالت‌ طبیعی‌ خود بازگردانده‌ است‌ و همة‌ رسومی‌ را که‌ در آن، پدران‌ و مادران، مهر را به‌ عنوان‌ حق‌الزحمة‌ و شیربها می‌دانستند یا پدران‌ و برادران، دختر یا خواهر خود را مهر دختر دیگری‌ قرار می‌دادند و به‌ این‌ نحو، خواهر یا دختر خود را تعویض‌ می‌کردند، و.... منسوخ‌ نمود و مهر را به‌ حالت‌ طبیعی‌ یعنی‌ هدیه‌ای‌ محترمانه‌ از طرف‌ مرد به‌ نشانة‌ صداقت‌ و صفای‌ او به‌ زن، برگرداند. اسلام‌ به‌ زن، حق‌ مالکیت‌ داده‌ و برای‌ مرد هیچگونه‌ حقی‌ بر مال‌ زن‌ و کار او قرار نداده‌ و نیز برای‌ هر یک‌ از آنها در استفاده‌ و بهره‌برداری‌ از ثروت‌ خودشان، وضع‌ مشابه‌ و مساوی‌ بوجود آورده‌ است. به‌ خلاف‌ آنچه‌ که‌ دنیای‌ غرب‌ تا اوایل‌ قرن‌ بیستم‌ رواج‌ داشت‌ که‌ زن‌ هیچ‌ گونه‌ استقلال‌ اقتصادی‌ نداشته‌ است.
اسلام‌ به‌ زن، استقلال‌ کامل‌ داده‌ اما مهر را منسوخ‌ نکرده‌ بلکه‌ طبق‌ قانون‌ فطرت، آنرا تعدیل‌ کرده‌ است‌ و به‌ وسیلة‌ آن، مرد و زن‌ را به‌ هم‌ نزدیک‌ ساخته‌ و هر یک‌ را پاسخگوی‌ عشق‌ دیگری‌ قرار داده‌ است.

‌نفقه‌

نفقه‌ در قوانین‌ اسلامی‌ همانند مهر، وضع‌ خاصی‌ دارد و با آنچه‌ در غیر دنیای‌ اسلام‌ می‌گذرد، متفاوت‌ است. اگر زن، استقلال‌ اقتصادی‌ نداشته‌ و مرد حق‌ داشته‌ باشد زن‌ را در خدمت‌ خود درآورد و از او بهره‌برداری‌ اقتصادی‌ کند، فلسفة‌ «نفقه‌ دادن» روشن‌تر بود اما اسلام‌ که‌ به‌ زن، استقلال‌ اقتصادی‌ و اجتماعی‌ داده‌ است‌ و برای‌ مرد هیچگونه‌ حقی‌ در به‌خدمت‌ گرفتن‌ زن‌ و استفاده‌های‌ اقتصادی‌ از زن، قائل‌ نشده، چرا معذلک‌ بر مرد، لازم‌ دانسته‌ که‌ هزینة‌ خانواده‌ و بودجة‌ زن‌ و فرزند و .... را بپردازد؟
در غرب‌ تا اوایل‌ قرن‌ بیستم، نفقة‌ زن، چیزی‌ جز جیره‌خواری‌ و نشانة‌ بردگی‌ او نبوده‌ زیرا زن‌ نمی‌توانسته‌ برای‌ خود تحصیل‌ ثروت‌ کند و از طرفی‌ موظف‌ بوده‌ که‌ داخلة‌ زندگی‌ مرد را اداره‌ کند و مرد نیز خرجی‌ او را می‌پرداخته‌ اما چنانکه‌ خرج‌ نوکر و کلفت‌ و اسیر و علوفه‌ی‌ حیوانات‌ خود را می‌داده‌ است. در این‌ قرن‌ که‌ غرب‌ به‌ زن، استقلال‌ ماد‌ی‌ داده‌ و دست‌ او را برای‌ تحصیل‌ ثروت، باز گذاشته، به‌ مسأله‌ وحشتناک‌ دیگری‌ بر می‌خوریم. ویل‌ دورانت‌ در کتاب‌ «لذات‌ فلسفه»، «آزادی‌ زن» به‌ سبک‌ غربی‌ را معلول‌ انقلاب‌ صنعتی‌ می‌داند که‌ یک‌ قرن‌ پیش‌ وقتی‌ در انگلستان، سرمایه‌داران‌ بدنبال‌ استثمار نیروی‌ کار ارزان‌ بودند چگونه‌ خواستند زنان‌ و کودکان‌ را در کارخانه‌ها به‌ بیگاری‌ بگیرند کارخانه‌داران، قانون‌ استقلال‌ اقتصادی‌ را وضع‌ کردند تا زنان‌ را از خانه‌ها به‌ کارخانه‌جات‌ خود بکشند و آنان‌ را استثمار کنند.
اما اسلام‌ چهارده‌ قرن‌ قبل‌ برای‌ زن، استقلال‌ اقتصادی‌ قائل‌ شد و زنان‌ و مردان‌ را در استفاده‌ از آنچه‌ بدست‌ می‌آورند، مساوی‌ و برابر دانست‌ و زمینه‌ استثمار اقتصادی‌ زنان‌ را کور کرد:
«لِلرَّجال‌ نصیبٌ‌ مِما اکتسَبُوا و لِلنسأِ‌ نصیبٌ‌ مُما اکتَسَبنَ»(27)
اسلام‌ فقط‌ به‌ دلیل‌ جنبه‌های‌ انسانی‌ و عدالت‌ دوستی‌ به‌ زن، استقلال‌ اقتصادی‌ می‌دهد به‌ خلاف‌ غرب‌ که‌ به‌ خاطر سود و منفعت‌ کارخانه‌داران، این‌ شعار را سرداد. اسلام‌ به‌ زن، استقلال‌ اقتصادی‌ داد اما خانه‌ براندازی‌ نکرد و خانواده‌ها را متزلزل‌ نساخت‌ و زنان‌ را علیه‌ مردان‌ و دختران‌ را علیه‌ پدران‌ نشوراند. اسلام، یک‌ انقلاب‌ عظیم‌ اجتماعی‌ اما بسیار آرام‌ و بی‌ضرر را سامان‌ داد حال‌ آنکه‌ دنیای‌ غرب‌ به‌ گفته‌ ویل‌ دورانت، زن‌ را از بردگی‌ و بندگی‌ در خانه‌ رهانید و او را گرفتار زنجیرهای‌ استثمار سرمایه‌داران‌ و کارخانه‌داران‌ کرد. پس‌ فلسفة‌ «نفقة‌ زن» در اسلام‌ چیست؟ اسلام‌ در وضع‌ قوانین، سعادت‌ زن‌ و مرد و فرزندان‌ آنها و کانون‌ خانواده‌ و سعادت‌ جامعه‌ بشری‌ را در نظر گرفته‌ است، نه‌ خواسته‌ است‌ علیه‌ زن‌ و به‌ نفع‌ مرد، قانون‌ وضع‌ کند و نه‌ علیه‌ مرد و به‌ نفع‌ زن.
از آنجاکه‌ مسئولیت‌ طاقت‌ فرسای‌ تولید نسل‌ از لحاظ‌ طبیعت‌ بر دوش‌ زن‌ گذاشته‌ شده‌ و مرد از نظر طبیعی، جز یک‌ عمل‌ لذت‌ بخش‌ آنی، به‌عهده‌ ندارد و مشکلات‌ فراوان‌ دوران‌ بارداری، زن‌ را از نظر بدنی‌ و جسمی، بسیار ضعیف‌ می‌نماید حال‌ اگر قانون، زن‌ و مرد را برای‌ تأمین‌ بودجه‌ در وضع‌ مشابهی‌ قرار دهد و به‌ حمایت‌ از زن‌ بر نخیزد زن، وضع‌ رقت‌باری‌ پیدا خواهد کرد. به‌ همین‌ دلیل‌ در طبیعت، جنس‌ نر همیشه‌ به‌ کمک‌ جنس‌ ماده‌ می‌آمده‌ است. اسلام، تأمین‌ نفقه‌ خانواده‌ و مخارج‌ زن‌ را برعهدة‌ مرد نهاده‌ است. زن‌ و مرد از لحاظ‌ نیروی‌ کار و فعالیتهای‌ خشن‌ تولیدی‌ و اقتصادی‌ نیز وضع‌ مشابهی‌ ندارند و یکسان‌ نمی‌باشند بلکه‌ مرد قوی‌تر از زن‌ می‌باشد و زن‌ قادر نیست‌ از حیث‌ قدرت‌ بدنی‌ به‌ پای‌ مرد برسد. همچنین‌ باید در نظر داشت‌ که‌ مخارج‌ و نیاز زن‌ به‌ پول‌ و ثروت، بیشتر می‌باشد. زن‌ نیاز به‌ تجمل‌ و زینت‌ دارد، میل‌ به‌ تفنن‌ و تنو‌ع‌ دارد. توانایی‌ کار مرد از زن‌ بیشتر است‌ اما مصرف‌ طبیعی‌ زن‌ از مرد بیشتر می‌باشد. علاوه‌ بر اینها زن‌ برای‌ باقی‌ ماندن‌ نشاط‌ و جمال‌ و غرور خود نیاز به‌ آسایش‌ بیشتری‌ دارد، اگر زن‌ مجبور به‌ کار شود، زود شکسته‌ می‌گردد و نمی‌تواند نیازهای‌ عاطفی‌ مرد و کودکان‌ خود را برآورده‌ کند و بهجت‌ و سرور زن‌ اگر ضعیف‌ شود، کل‌ خانواده‌ تحت‌ تأثیر قرار می‌گیرد.
«از زن‌ و شوهر لازم‌ است‌ لااقل‌ یکی‌ مغلوب‌ تلاشها و خستگیها نباشد تا بتواند آرامش‌ دهندة‌ روح‌ دیگری‌ باشد، در این‌ تقسیم‌ کار، آن‌ که‌ بهتر است‌ در معرکة‌ زندگی‌ وارد نبرد شود، مرد است‌ و آن‌ که‌ بهتر می‌تواند آرامش‌ دهندة‌ روح‌ دیگری‌ باشد، زن‌ است. زن‌ از جنبة‌ مالی‌ و مادی، نیازمند به‌ مرد آفریده‌ شده‌ است‌ و مرد از جنبة‌ روحی. زن‌ بدون‌ اتکأ به‌ مرد نمی‌تواند نیازهای‌ فراوان‌ مادی‌ خود را - که‌ چند برابر مرد است‌ - رفع‌ کند. از این‌ رو اسلام، همسر قانونی‌ زن‌ (فقط‌ مرد قانونی‌ او را) نقطة‌ اتکأِ‌ او معین‌ کرده‌ است».(28)

‌مسأله‌ ارث‌

کتاب‌ در این‌ خصوص‌ (صص‌ 226 - 217) یادآوری‌ می‌کند که‌ در دنیای‌ قدیم‌ به‌ زن‌ اصلاً‌ ارث‌ نمی‌دادند و یا با او مانند صغیر، رفتار کرده‌ و از استقلال‌ اقتصادی‌اش‌ محروم‌ می‌کردند. در برخی‌ از قوانین‌ قدیم‌ جهان، اگر به‌ دختر، ارث‌ می‌داده‌اند به‌ فرزندان‌ دختر، ارث‌ داده‌ نمی‌شده‌ و یا حق‌ ارث‌ دختر را منوط‌ به‌ خواست‌ مرد می‌کردند یعنی‌ مرد اگر خواست‌ چیزی‌ برای‌ زن‌ به‌ ارث‌ بگذارد. محرومیت‌ زنان‌ از ارث‌ علل‌ مختلفی‌ داشته‌ و علت‌ عمده، منع‌ انتقال‌ ثروت‌ از خانواده‌ای‌ به‌ خانواده‌ دیگر بوده‌ است‌ زیرا آنان‌ سهم‌ زن‌ را در تولید مثل، کم‌ می‌دانسته‌اند و برای‌ مردان، نقش‌ اصلی‌ در تولید مثل‌ را قائلند.
یکی‌ دیگر از عوامل‌ محرومیت‌ زنان‌ از ارث، ضعف‌ قدرت‌ رزمی‌ و سربازی‌ آنها بوده‌ است.
اعراب‌ نیز به‌ همین‌ دلیل‌ زن‌ را از ارث‌ محروم‌ می‌کرده‌اند ولذا آیه‌ شریفه‌ ارث‌ بشدت‌ سنت‌شکن‌ بوده‌ و باعث‌ تعجب‌ اعراب‌ شد:
«للرَّجال‌ نَصیبٌ‌ مِما تَرَکَ‌ الوالدانِ‌ و الأ‌قرَبوُنَ‌ وَ‌ لِلنَّسأ نَصیب‌ مِمَّا تَرَکَ‌ الوالِدانِ‌ و الأ‌قرَبوُن‌ مِما قَلَّ‌ مِنهُ‌ اَو‌ کَثُرَ‌ نَصیباً‌ مَفروضاً.»(29)
در دوران‌ جاهلیت‌ عرب‌ برای‌ ارث‌ نیز رسوماتی‌ بود که‌ اسلام‌ آنها را منسوخ‌ کرد از آنجمله‌ ارث‌ پسرخوانده‌ که‌ پسرخوانده‌ از ارث‌ آن‌ بهره‌مند می‌گشت‌ در حالی‌ که‌ دختران‌ نسبی‌ آن‌ فرد از ارث، محروم‌ بودند، همچنین‌ ارث‌ هم‌ پیمانی‌ که‌ دو نفر با یکدیگر پیمان‌ می‌بستند که‌ تا پایان‌ عمر از یکدیگر محافظت‌ کنند و تعرض‌ به‌ هر یک، تعرض‌ به‌ دیگری‌ حساب‌ شود و هر یک‌ از دیگری‌ ارث‌ ببرند، اسلام‌ این‌ رسومات‌ ضد‌ زن‌ را نیز از بین‌ برد. یکی‌ دیگر از رسومات‌ دوران‌ جاهلیت، این‌ بود که‌ زن‌ را نیز جزء ارثیة‌ میت‌ می‌دانستند و اگر میت، پسری‌ از زن‌ دیگر داشت‌ آن‌ پسر می‌توانست‌ زن‌ میت‌ را هم‌ تصاحب‌ کند و یا برای‌ دیگری‌ عقد کند و اسلام‌ اینرا نیز منسوخ‌ کرد. وضعیت‌ ارث‌ زن‌ در ایران‌ دوره‌ ساسانی‌ نیز دست‌ کمی‌ از دیگر تمدنها نداشته‌ است. در این‌ دوران‌ زن‌ شخصیت‌ حقوقی‌ نداشته‌ و این‌ پدر و شوهر بوده‌اند که‌ اختیارات‌ وسیعی‌ در دارایی‌ زن‌ دانسته‌اند. دختری‌ که‌ به‌ خانه‌ شوهر می‌رفت‌ دیگر از پدر یا کفیل‌ خود ارث‌ نمی‌برد. همچنین‌ اگر دختری‌ ازدواج‌ نامشروع‌ می‌کرد از پدر خود ارث‌ نمی‌برده‌ است. با وجود همة‌ این‌ موانع‌ می‌بینیم‌ که‌ اسلام‌ برای‌ زن‌ حق‌ ارث‌ قائل‌ می‌شود و او را در ارث، سهیم‌ می‌کند. اما علت‌ اینکه‌ اسلام‌ سهم‌الارث‌ زن‌ را نصف‌ سهم‌الارث‌ مرد قرارداد وضع‌ خاصی‌ است‌ که‌ زن‌ از لحاظ‌ مهر و نفقه‌ و سربازی‌ و برخی‌ قوانین‌ جزائی‌ دارد؛ یعنی‌ وضع‌ خاص‌ ارثی‌ زن، معلول‌ وضع‌ خاصی‌ است‌ که‌ زن‌ از لحاظ‌ مهر و نفقه‌ و غیره‌ دارد. اسلام، مهر و نفقه‌ را اموری‌ لازم‌ و مؤ‌ثر در استحکام‌ زناشویی‌ و تأمین‌ آسایش‌ خانوادگی‌ و ایجاد وحدت‌ میان‌ زن‌ و شوهر می‌شناسد. الغأ مهر و نفقه، موجب‌ تزلزل‌ اساس‌ خانوادگی‌ و کشیده‌ شدن‌ زن‌ به‌ سوی‌ فحشأ است‌ حال‌ که‌ مهر و نفقة‌ زن‌ بر مرد لازم‌ شد قهراً‌ از بودجه‌ زندگی‌ زن‌ کاسته‌ شده‌ و تحمیلی‌ از این‌ نظر بر مرد است، لذا اسلام‌ می‌خواهد این‌ تحمیل‌ از طریق‌ ارث، جبران‌ بشود پس‌ مهر و نفقه‌ است‌ که‌ سهم‌الارث‌ زن‌ را تنزل‌ داده‌ است‌ و نقصان‌ ارث‌ در جای‌ دیگری‌ جبران‌ شده‌ است.(30)

‌حق‌ طلاق‌

کتاب‌ در خصوص‌ مسأله‌ طلاق‌ (صص‌ 282 - 227) به‌ افزایش‌ آمار آن‌ در این‌ عصر اشاره‌ کرده‌ که‌ هرچه‌ قانونگذاران‌ و حقوقدانان‌ و روانشناسان‌ کوشش‌ می‌کنند نمی‌توانند جلوی‌ افزایش‌ طلاق‌ را بگیرند. باید به‌ ریشه‌های‌ مسأله‌ پرداخت. در این‌ دوران‌ سرشت‌ و خوی‌ انسانها تغییر نکرده‌ بلکه‌ محیط‌ زندگی‌ آنان‌ تغییر نموده‌ است. محیط‌ و آموزه‌های‌ آن‌ است‌ که‌ رشد طلاق‌ را دامن‌ می‌زند، محیطی‌ که‌ اخلاق‌ را، عواطف‌ را، کانون‌ گرم‌ خانواده‌ را از بین‌ می‌برد و به‌جای‌ آن‌ ترویج‌ لذت‌طلبی‌ و کامجویی‌ می‌کند زمینه‌های‌ طلاق‌ را بوجود می‌آورد. انسانی‌ که‌ بدنبال‌ لذت‌ بدن‌ و کامجوییهای‌ فراوان‌ است‌ دیگر به‌ خانواده‌ و فرزندان‌ خود نمی‌اندیشد و این‌ است‌ که‌ جامعة‌ نوین‌ بشری‌ آنرا بوجود آورده‌ است.
بهترین‌ راه‌ جلوگیری‌ از طلاق‌ و کاهش‌ آن‌ این‌ است‌ که‌ جامعه، محیط‌ طلاق‌ آماده‌ نکند بلکه‌ محیطی‌ مانع‌ طلاق‌ بسازد. اما ببینیم‌ که‌ آیا اصل‌ طلاق، لازم‌ است؟ و به‌ چه‌ شکلی؟ پنج‌ فرضیه‌ وجود دارد:
«1. بی‌اهمیتی‌ طلاق‌ و برداشتن‌ همة‌ قید و بندهای‌ قانونی‌ و اخلاقی‌ «طلاق».
2. ازدواج، یک‌ پیمان‌ مقدس‌ و وحدت‌ دلها و روحهاست‌ و باید برای‌ همیشه‌ ثابت‌ بماند و طلاق‌ از قاموس‌ بشری‌ باید حذف‌ شود. زن‌ و شوهری‌ که‌ با یکدیگر ازدواج‌ می‌کنند، باید بدانند که‌ جز مرگ‌ چیزی‌ آنها را از یکدیگر جدا نمی‌کنند. (نظریة‌ کلیسای‌ کاتولیک).
3. ازدواج‌ از طرف‌ مرد، قابل‌ فسخ‌ و انحلال‌ باشد و از طرف‌ زن، غیرقابل‌ انحلال.
4. ازدواج، مقدس‌ و کانون‌ خانوادگی‌ محترم‌ است، اما راه‌ طلاق‌ در شرایط‌ مخصوص‌ برای‌ هر یک‌ از زوجین‌ باید باز باشد و راه‌ خروجی‌ طرفین‌ از بن‌بست‌ باید به‌ یک‌ شکل‌ باشد. (مدعیان‌ تشابه‌ کامل‌ حقوق‌ زن‌ و مرد در حقوق‌ خانوادگی، قائل‌ به‌ این‌ نظریه‌ هستند).»
5. ازدواج، مقدس‌ و کانون‌ خانوادگی، محترم‌ و طلاق، امر منفوری‌ است. اجتماع، موظف‌ است‌ که‌ علل‌ طلاق‌ را از بین‌ ببرد. در عین‌ حال، قانون‌ نباید راه‌ طلاق‌ را برای‌ ازدواجهای‌ ناموفق‌ ببندد. راه‌ خروج‌ از قید و بند ازدواج، هم‌ برای‌ مرد باید باز باشد و هم‌ برای‌ زن، اما راهی‌ که‌ برای‌ خروج‌ مرد از این‌ بن‌بست‌ تعیین‌ می‌شود با راهی‌ که‌ برای‌ خروج‌ زن، تعیین‌ می‌شود، دو تاست‌ و از جمله‌ مواردی‌ که‌ اختیار زن‌ و مرد نامشابه‌ است، طلاق‌ است».(31)
در عصر ما طلاق‌ یک‌ مسأله‌ بزرگ‌ جهانی‌ است. همه‌ می‌نالند و شکایت‌ می‌کنند. آنانکه‌ طلاق‌ را در قوانینشان‌ به‌ طور کلی‌ ممنوع‌ کرده‌اند از نبود طلاق‌ و آنانکه‌ راه‌ طلاق‌ را بر روی‌ زن‌ و مرد به‌ طور مساوی‌ باز گذاشته‌اند، از افزایش‌ طلاق‌ و نااستواری‌ بنیاد خانواده‌ها می‌نالند. همچنین‌ آنانکه‌ حق‌ طلاق‌ را فقط‌ به‌ مرد داده‌اند یکی، از طلاقهای‌ ناجوانمردانه‌ مردان‌ و یکی، از امتناعهای‌ ناجوانمردانه‌ بعضی‌ از مردان‌ برای‌ طلاق‌ می‌نالند و شکایت‌ دارند. باید دید راه‌ حل‌ طلاق‌ چیست. آیا فقط‌ قانون‌ می‌تواند از طلاق‌ جلوگیری‌ کند و با قهر قانون‌ می‌توان‌ آمار طلاق‌ را کاهش‌ داد؟
«فرق‌ اسلام‌ و برخی‌ نظریات‌ دیگر در حل‌ مشکلات‌ اجتماعی، این‌ است‌ که‌ بعضی‌ تصور می‌کنند همة‌ مشکلات‌ را با قانون‌ می‌توان‌ حل‌ کرد. اسلام‌ توجه‌ دارد که‌ قانون‌ فقط‌ در دایرة‌ روابط‌ خشک‌ و قراردادی‌ افراد بشر، می‌تواند مؤ‌ثر باشد اما آنجا که‌ پای‌ روابط‌ عاطفی‌ و قلبی‌ در میان‌ است‌ تنها از قانون، کار ساخته‌ نیست، از علل‌ و عوامل‌ دیگر و از تدبیر دیگر نیز باید استفاده‌ کرد».(32)
اسلام، طلاق‌ را عملی‌ بسیار ناشایست‌ می‌داند پیغمبر اکرم9 فرمود:
جبرئیل‌ آنقدر به‌ من‌ دربارة‌ زن‌ سفارش‌ و توصیه‌ کرد که‌ گمان‌ کردم‌ طلاق‌ زن‌ جز وقتی‌ که‌ مرتکب‌ فحشأ قطعی‌ شده‌ باشد سزاوار نیست.
امام‌ صادق7 از پیغمبر اکرم9 نقل‌ کرده‌ که‌ فرمود:
«چیزی‌ در نزد خدا محبوبتر از خانه‌ای‌ که‌ در آن‌ پیوند ازدواجی‌ صورت‌ گیرد، وجود ندارد و چیزی‌ در نزد خدا مبغوضتر از خانه‌ای‌ که‌ در آن‌ خانه، پیوندی‌ با طلاق‌ بگسلد وجود ندارد.»
پس‌ چرا اسلام‌ با وجود چنین‌ تنفر‌ی‌ از طلاق، آنرا تحریم‌ نکرده‌ است؟ زیرا زندگانی‌ زناشویی، یک‌ علقة‌ «طبیعی» است‌ نه‌ «قراردادی». قوانین‌ خاصی‌ در طبیعت‌ برای‌ آن‌ وضع‌ شده‌ است‌ و با تمام‌ پیمانهای‌ دیگر متفاوت‌ است. بنابراین‌ باید قوانین‌ آنرا از طبیعت‌ و فطرت‌ بدست‌ آورد. طبیعت‌ احساسات‌ مرد را بر اساس‌ در اختیار گرفتن‌ زن‌ و احساسات‌ زن‌ را بر اساس‌ در اختیار گرفتن‌ قلب‌ مرد قرار داده‌ است، و هر یک‌ از آن‌ دو را در محور خود قرار داده‌ پس‌ برای‌ طلاق‌ که‌ جدایی‌ و انفصال‌ است‌ نیز قانون‌ خاصی‌ قرار داده‌ است.
در ازدواج، وحدت‌ و اتصال‌ جز با محبت‌ و یگانگی‌ بوجود نمی‌آید و پایان‌ کار او نیز هنگامی‌ است‌ که‌ شعله‌های‌ محبت‌ خاموش‌ گردد: پیمانی‌ که‌ اساسش‌ بر محبت‌ است‌ نه‌ بر همکاری‌ و رفاقت، قابل‌ اجبار و الزام‌ نیست. با زور و جبر قانونی‌ می‌توان‌ دو نفر را ملزم‌ ساخت‌ که‌ پیمان‌ همکاری‌ خود را براساس‌ قانون‌ محترم‌ بشمارند و سالیان‌ دراز به‌ همکاری‌ خود ادامه‌ دهند، اما ممکن‌ نیست‌ با زور و اجبار قانونی‌ دو نفر را وادار کرد یکدیگر را دوست‌ داشته‌ باشند. نسبت‌ به‌ هم‌ صمیمیت‌ داشته‌ باشند، برای‌ یکدیگر فداکاری‌ کنند، هر کدام‌ از آنها سعادت‌ دیگری‌ را سعادت‌ خود بداند».(33)
در مکانیسم‌ طبیعی‌ ازدواج، زن‌ در منظومة‌ خانوادگی، محبوب‌ و محترم‌ می‌باشد. اگر زمانی‌ زن‌ از مقام‌ و منزلت‌ خود سقوط‌ کند و محبت‌ مرد نسبت‌ به‌ او از بین‌ برود و بی‌علاقه‌ گردد، پایه‌ اساسی‌ خانواده‌ خراب‌ شده‌ و اجتماع‌ خانوادگی‌ به‌ حکم‌ طبیعت‌ از بین‌ رفته‌ است. اسلام‌ که‌ قوانین‌ خود را بر اساس‌ طبیعت‌ وضع‌ کرده، به‌ چنین‌ وضعی‌ به‌ حالت‌ تأسف‌ می‌نگرد و تمام‌ تلاش‌ خود را برای‌ روشن‌ کردن‌ دوباره‌ شعله‌های‌ محبت‌ بین‌ مرد و زن‌ می‌نماید و آنجا که‌ از این‌ امر مأیوس‌ شود، بحث‌ طلاق‌ مطرح‌ می‌شود. در اسلام، این‌ همه‌ توصیه‌ شده‌ که‌ زن‌ خود را برای‌ شوهر بیاراید، هنرهای‌ خود را برای‌ او ظاهر کند، رغبتهای‌ جنسی‌ شوهر را اشباع‌ کند و محبت‌ او را جلب‌ کند و از طرفی‌ به‌ مرد توصیه‌ شده‌ که‌ به‌ زن‌ محبت‌ کند و به‌ او اظهار عشق‌ و علاقه‌ نماید و محبت‌ خود را کتمان‌ ننماید و .... برای‌ این‌ است‌ که‌ پیمان‌ زناشویی‌ و محیط‌ خانواده‌ از هم‌ نپاشد و همچنان‌ محکم‌ و استوار باقی‌ بماند. زیباترین‌ کلامی‌ که‌ یک‌ مرد به‌ زن‌ می‌تواند بگوید این‌ است‌ که‌ «من‌ تو را دوست‌ دارم» و از نظر اسلام‌ بزرگترین‌ اهانت‌ به‌ زن‌ این‌ است‌ که‌ او را به‌ زور و اجبار قانون‌ در خانه‌ مردی‌ نگاه‌ دارند که‌ به‌ او اظهار بی‌علاقه‌گی‌ و بی‌مهری‌ می‌نماید و به‌ او می‌گوید: «تو را دوست‌ ندارم».
قانون‌ می‌تواند با توسل‌ به‌ زور، زن‌ را در خانه‌ مرد نگاه‌ دارد، اما نمی‌تواند او را در مقام‌ طبیعی‌ خود یعنی‌ مقام‌ مرکزیت‌ و محبوبیت‌ نگاه‌ دارد. از این‌ رو اگر شعلة‌ محبت‌ و علاقة‌ مرد خاموش‌ شود ازدواج‌ از نظر طبیعی، مرده‌ است‌ و با تنفس‌ مصنوعی‌ «اجبارهای‌ قانونی» نمی‌توان‌ آن‌ را سرپا نگاهداشت‌ زیرا عشق‌ مصنوعی‌ و اجباری‌ امکان‌ ندارد.
حیات‌ خانواده، وابسته‌ به‌ علاقه‌ طرفین‌ می‌باشد اما روانشناسی‌ زن‌ و مرد با هم‌ متفاوت‌ است. طبیعت، علاقه‌ زوجین‌ را به‌ نحوی‌ قرار داده‌ که‌ علاقه‌ و محبت‌ پایدار زن‌ همان‌ است‌ که‌ به‌ صورت‌ عکس‌العمل‌ و در جواب‌ علاقه‌ و احترام‌ مرد ایجاد گردد و اگر زن، خود آغازگر علاقه‌ و عشق‌ باشد به‌ زودی‌ خاموش‌ خواهد شد. علاقة‌ زن‌ به‌ مرد، معلول‌ علاقة‌ مرد به‌ زن‌ و وابسته‌ به‌ آنست. طبیعت، کلید محبت‌ طرفین‌ را در اختیار مرد قرار داده‌ است‌ و اگر مرد میل‌ به‌ زنی‌ نکند هرچه‌ هم‌ زن‌ اصرار بورزد باز معلوم‌ نیست‌ که‌ پابگیرد. بنابراین‌ طبیعت، کلید فسخ‌ ازدواج‌ و محبت‌ را نیز بگونه‌ای‌ غیرقراردادی‌ به‌ دست‌ مرد سپرده‌ است. مرد با بی‌علاقگی‌ و بی‌مهری‌ نسبت‌ به‌ زن، به‌ علاقه‌ و محبت‌ زن‌ نیز پایان‌ می‌دهد، به‌ خلاف‌ زن‌ که‌ اگر بی‌مهری‌ از او آغاز گردد موجب‌ بی‌علاقگی‌ مرد نمی‌شود بلکه‌ در بسیاری‌ از موارد، آتش‌ علاقه‌ مرد را شعله‌ورتر می‌کند. اینجاست‌ که‌ می‌بینیم‌ بی‌علاقگی‌ مرد، مرگ‌ خانواده‌ را به‌ همراه‌ دارد و بی‌مهری‌ زن، حیات‌ خانواده‌ را بیمار می‌سازد و به‌ صورت‌ نیمه‌ جان‌ در می‌آورد. اما اگر مرد، وفادار و عاقل‌ باشد می‌تواند با ابراز محبت‌ و مهربانی، علاقه‌ زن‌ را باز گرداند و خانواده‌ بیمار را از مرگ‌ نجات‌ دهد و برای‌ اینکه‌ بیمار را درمان‌ کند اشکالی‌ ندارد که‌ مدتی‌ کوتاه‌ هم‌ زن‌ را به‌ زور قانون‌ در حمایت‌ خود درآورد اما برای‌ زن‌ بطور طبیعی‌ قابل‌ تحمل‌ نیست‌ که‌ مردی‌ را به‌ زور و جبر قانون‌ نگاه‌ دارد تا او را حامی‌ و دلباختة‌ خود سازد. البته‌ اگر مردی‌ بخواهد ناجوانمردانه‌ زنی‌ را در کنار خود نگاه‌ دارد و به‌ او ظلم‌ کند، اسلام‌ چنین‌ حقی‌ به‌ او نخواهد داد و به‌ جبر قانون، زن‌ را از دست‌ مرد ظالم‌ نجات‌ خواهد داد.
«به‌ طور کلی‌ هرجا که‌ پای‌ علاقه‌ و ادارات‌ و اخلاص‌ در میان‌ باشد و این‌ امور پایه‌ و رکن‌ کار محسوب‌ شوند، جای‌ اجبار قانونی‌ نیست. ممکن‌ است‌ جای‌ تأسف‌ باشد ولی‌ جای‌ اجبار و الزام‌ و اکراه‌ نیست...(34) اسلام‌ با عوامل‌ ناجوانمردی‌ و بی‌وفایی‌ و هوسبازی، سخت‌ نبرد می‌کند اما حاضر نیست‌ زن‌ را به‌ زور به‌ ناجوانمردی‌ بی‌وفا بچسباند. اما غربیان‌ و غرب‌ پرستان‌ روز به‌ روز بر عوامل‌ ناجوانمردی‌ و بی‌وفایی‌ و هوسبازی‌ مرد می‌افزایند، آنگاه‌ می‌خواهند زن‌ را به‌ زور به‌ مرد هوسباز و بی‌وفا و ناجوانمرد بچسبانند...».(35)
آنچه‌ بنیان‌ خانوادگی‌ را استوار می‌سازد، چیزی‌ بیش‌ از تساوی‌ است. آنچه‌ اکنون‌ دنیای‌ غرب‌ فریفتة‌ آن‌ شده‌ است، «تساوی» مکانیکی‌ و صوری‌ می‌باشد. اسلام، چهارده‌ قرن‌ پیش، مشکل‌ «تساوی» را حل‌ کرده‌ است. در مسائل‌ خانوادگی، آنچه‌ مطرح‌ می‌باشد بیش‌ از «تساوی» است. قوانینی‌ مطرح‌ است‌ که‌ طبیعت‌ برای‌ کانون‌ خانواده، قرار داده‌ است. اما آنچه‌ که‌ امروز به‌ عنوان‌ «تساوی» مرد و زن‌ موجود است، «تساوی» در فساد، انحراف، قساوت‌ و بیرحمی‌ شده‌ است‌ و از این‌ «تساوی» بسیار خشنود می‌باشند بی‌آنکه‌ خدمتی‌ به‌ زن‌ شده‌ باشد. صلح‌ و سازشی‌ که‌ باید در خانواده، حاکم‌ باشد غیر از صلحی‌ است‌ که‌ بین‌ دیگر افراد جامعه‌ باید برقرار باشد. این‌ صلح، غیر از صلح‌ سیاسی‌ است‌ که‌ بتوان‌ آنرا با قرار دادن‌ نیروئی‌ بین‌ دو طرف‌ برقرار کرد.
«در صلح‌ خانوادگی، عدم‌ تجاوز به‌ حقوق‌ یکدیگر کافی‌ نیست. از صلح‌ مسلح، کاری‌ ساخته‌ نیست. چیزی‌ بالاتر و اساسی‌تر ضرورت‌ دارد؛ یگانگی‌ و آمیخته‌ شدن‌ روحها باید تحقق‌ پذیرد، چنانکه‌ در سازش‌ پدران‌ و فرزندان‌ نیز چیزی‌ بالاتر از عدم‌ تعرض، ضروری‌ است».(36)
متأسفانه‌ در دنیای‌ غرب‌ امروز، صلح‌ میان‌ خانواده، با صلح‌ سیاسی‌ و نظامی، یکی‌ است‌ و بین‌ مرد و زن‌ نیز می‌خواهند با زور و جبر قانون‌ - که‌ می‌توان‌ به‌ نیروی‌ «حافظ‌ صلح» تعبیر کرد - صلح‌ برقرار کنند و این‌ اشتباه‌ بسیار بزرگی‌ است. اسلام‌ از هر عامل‌ انصراف‌ از طلاق‌ استقبال‌ می‌کند. ممکن‌ است‌ بعضی‌ گمان‌ کنند که‌ نباید برای‌ طلاق‌ مرد هیچ‌ مانعی‌ بوجود آورد و او هرگاه‌ تصمیم‌ گرفت‌ باید راه‌ را جلوی‌ او باز کرد. اما چنین‌ نیست. اسلام‌ عمداً‌ برای‌ طلاق، شرایطی‌ و درواقع، موانعی‌ قرار داده‌ که‌ موجب‌ تأخیر یا منع‌ طلاق‌ می‌گردند. اسلام، مجریانِ‌ صیغة‌ طلاق‌ و شهود آن‌ و دیگران‌ را توصیه‌ کرده‌ که‌ بکوشند مرد را حتی‌الامکان، از طلاق‌ منصرف‌ کنند و نیز طلاق‌ را جز در حضور و شاهد عادل، صحیح‌ نمی‌داند یعنی‌ همان‌ دو نفری‌ که‌ اگر بنا باشد طلاق‌ در حضور آ نها صورت‌ بگیرد، به‌ واسطة‌ خاصیت‌ عدالت‌ و تقوای‌ خود منتهای‌ کوشش‌ را برای‌ ایجاد صلح‌ و صفا میان‌ زن‌ و مرد به‌ کار می‌برند. شرط‌ قرار دادن‌ حضور عدلین، مانعی‌ برای‌ اطلاق‌ قرار داده‌ شده‌ حال‌ آنکه‌ در هنگام‌ ازدواج‌ چنین‌ شرطی‌ وجود نداشت‌ و خیلی‌ آسان‌تر بود.
مانع‌ دیگری‌ که‌ اسلام‌ برای‌ طلاق‌ قرار داده، عادت‌ ماهانة‌ زن‌ می‌باشد. در مدت‌ عادت‌ ماهانه‌ زن، طلاق‌ صحیح‌ نمی‌باشد و در این‌ مدت‌ مرد نمی‌تواند زن‌ را طلاق‌ دهد اما این‌ شرط‌ برای‌ ازدواج‌ وجود ندارد با آنکه‌ این‌ مسأله، رابطه‌ مستقیم‌ با مسائل‌ زناشویی‌ دارد. همچنین‌ اسلام‌ با قرار دادن‌ هزینة‌ نقد و عِدة‌ زن‌ و هزینه‌ نگهداری‌ فرزندان‌ به‌ عهدة‌ مرد، مانع‌ جدی‌ دیگری‌ برای‌ طلاق‌ مرد قرار داده‌ است‌ زیرا مردی‌ که‌ می‌خواهد طلاق‌ دهد باید عِدة‌ زن‌ را و هزینه‌ نگهداری‌ فرزندان‌ خود را بپردازد همچنین‌ اگر بخواهد زن‌ دیگری‌ بگیرد باید مهر و نفقه‌ بپردازد و این‌ هزینه‌ی‌ سنگین‌ نیز مانع‌ از طلاق‌ می‌گردد. از اینها گذشته‌ وقتی‌ بیم‌ از هم‌پاشیدگی‌ و انحلال‌ خانواده‌ای‌ در میان‌ باشد، اسلام‌ لازم‌ دانسته‌ که‌ دادگاه‌ خانوادگی‌ تشکیل‌ گردد و داوران‌ با حکمیت‌ و سعی‌ بسیار اختلافات‌ زن‌ و مرد را از بین‌ ببرند و محبت‌ را به‌ خانواده‌ باز گردانند. قرآن‌ کریم‌ در سورة‌ نسأ آیة‌ 35 می‌فرماید:
«وَ‌ ان‌ خِفتُم‌ شِقاقَ‌ بَینَهُما فَابعَثوا حَکَماً‌ مِن‌ اَ‌هلِهِ‌ وَ‌ حَکَماً‌ مِن‌ اَ‌هلِها اًن‌ یُرید اًص‌لاحاً‌ یُوَفٍّقِ‌اُ‌ بَینَهُما اًنَّ‌اَ‌ کان‌ علیماً‌ خبیراً».
اگر بیم‌ آن‌ داشته‌ باشید که‌ میان‌ زن‌ و شوهر شکاف‌ و جدایی‌ بیفتد، یک‌ نفر داور از خاندان‌ مرد و یک‌ نفر داور از خاندان‌ زن‌ را برانگیزد. اگر داوران‌ نیت‌ اصلاح‌ داشته‌ باشند خداوند میان‌ آنها توافق‌ ایجاد می‌کند، خداوند دانا و مطلع‌ است».
اگر معذلک، توافق‌ بوجود نیاید طلاق‌ اجرأ می‌گردد زیرا راه‌ دیگری‌ برای‌ حفظ‌ محبت‌ و خانواده‌ نیست. پس‌ اسلام‌ موانع‌ بسیاری‌ برای‌ جلوگیری‌ از طلاق‌ ایجاد کرده‌ است‌ و نشان‌ داده‌ که‌ از طلاق، متنفر می‌باشد.
«خانواده‌ از نظر اسلام، یک‌ واحد زنده‌ است‌ و اسلام‌ کوشش‌ می‌کند این‌ موجود زنده‌ به‌ حیات‌ خود ادامه‌ دهد اما وقتی‌ که‌ این‌ موجود زنده، مُرد، اسلام‌ با نظر تأسف‌ به‌ آن‌ می‌نگرد و اجازة‌ دفن‌ آن‌ را صادر می‌کند ولی‌ حاضر نیست‌ پیکرة‌ او را با قانون، مومیایی‌ کند و با جسد مومیایی‌ شدة‌ او خود را سرگرم‌ نماید».(37)

‌طلاق‌ قضایی‌

طلاق‌ قضایی، طلاقیست‌ که‌ قاضی‌ آنرا صورت‌ دهد و شوهر در آن‌ دخالتی‌ ندارد.
«طلاق، حق‌ طبیعی‌ مرد است‌ اما به‌ شرط‌ اینکه‌ روابط‌ او با زن، جریان‌ طبیعی‌ خود را طی‌ کند. جریان‌ طبیعی‌ روابط‌ شوهر با زن، به‌ این‌ است‌ که‌ اگر می‌خواهد با زن‌ زندگی‌ کند باید از او به‌ خوبی‌ نگهداری‌ کند، حقوق‌ او را ادا نماید، با او حسن‌ معاشرت‌ داشته‌ باشد، و اگر سرزندگی‌ با او را ندارد به‌ خوبی‌ و نیکی‌ او را طلاق‌ دهد، یعنی‌ از طلاق‌ او امتناع‌ نکند، حقوق‌ او را بعلاوة‌ مبلغی‌ به‌عنوان‌ سپاسگزاری، به‌ او بپردازد: «وَ‌ مَتَّعوهُنَّ‌ عَلَی‌الموسِعِ‌ قَدَرُهُ‌ وَ‌ عَلَی‌المُقتِرِ‌ قَدَرُهُ»(38) و علقة‌ زناشویی‌ را پایان‌ یافته‌ اعلام‌ کند».(39)
اگر روابط‌ زن‌ و مرد، جریان‌ طبیعی‌ خود را طی‌ نکرد و مردی‌ پیدا شد که‌ از طرفی‌ معاشرت‌ و قصد زندگی‌ اسلام‌ پسندانه‌ نداشت‌ و از طرف‌ دیگر، زن‌ را آزاد نمی‌کرد و او را طلاق‌ نمی‌داد و کانون‌ خانوادگی‌ را به‌ صورت‌ بیماری‌ سرطانی‌ درآورده‌ و هر روز شدیدتر می‌شد با این‌ مسأله‌ چه‌ باید کرد؟ آیا زن‌ بسوزد و بسازد؟ یا اسلام‌ راه‌ حلی‌ دارد؟ اسلام‌ برای‌ چنین‌ وضعیت‌ اورژانسی‌ نیز راه‌ حل‌ در نظر گرفته‌ و معتقد به‌ یک‌ عمل‌ جراحی‌ است‌ که‌ بیمار را از مرگ‌ نجات‌ دهد و سرطان‌ را ریشه‌ کن‌ کند. اسلام‌ در این‌ هنگام‌ به‌ حاکم‌ شرع‌ دستور می‌دهد که‌ با زور و جبر قانون، مرد ستمگر را از صحنه‌ خارج‌ کند و طلاق‌ زن‌ را بگیرد تا راحت‌ شود.
استاد در این‌ بحث‌ به‌ نظر آیت‌ا حلی‌ در رساله‌ «حقوق‌ الزوجیة» ایشان‌ استناد می‌کنند:
«... حاکم‌ شرعی‌ آنجا که‌ مرد، نه‌ به‌ وظایف‌ زوجیت‌ عمل‌ می‌کند و نه‌ طلاق‌ می‌دهد، باید زوج‌ را احضار کند. ابتدا به‌ او تکلیف‌ طلاق‌ کند. اگر طلاق‌ نداد، خود حاکم، طلاق‌ دهد. امام‌ صادق«ع» فرمود: هر کس‌ زنی‌ دارد و او را نمی‌پوشاند و هزینه‌ او را نمی‌پذیرد، بر پیشوای‌ مسلمین‌ لازم‌ است‌ که‌ آنها را به‌ وسیلة‌ طلاق‌ از یکدیگر جدا کند».(40)

‌‌تعدد زوجات

در این‌ فصل‌ (صص‌ 356 - 283) توضیح‌ داده‌ شده‌ است‌ که‌ بهترین‌ و طبیعی‌ترین‌ فرم‌ زناشویی، «تک‌ همسری» است‌ که‌ در آن‌ هر یک‌ از زن‌ و شوهر، احساسات‌ و منافع‌ جنسی‌ دیگری‌ را «از آنِ» خود می‌داند. در مقابل‌ این‌ شیوه، زندگی‌ «چند همسری» یا زوجیت‌ اشتراکی‌ است. زوجیت‌ اشتراکی‌ را به‌ چند شکل‌ می‌توان‌ فرض‌ کرد: کمونیسم‌ جنسی، چند شوهری‌ و چند همسری.
در کمونیزم‌ جنسی‌ که‌ در آن، اختصاص‌ در هیچ‌ طرف‌ وجود ندارد، نه‌ مرد به‌ زن‌ معین، اختصاص‌ دارد و نه‌ زن‌ به‌ مرد معین، اختصاص‌ دارد، مرگ‌ زندگی‌ خانوادگی‌ بسرعت‌ فرا خواهد رسید. این‌ نظریه‌ را در هیچ‌ دوره‌ از تاریخ‌ نمی‌توان‌ مشاهده‌ کرد و اگر در دوره‌ای‌ وجود داشته، با شکست‌ مواجه‌ شده‌ است. اما چند شوهری‌ که‌ در آن‌ زن، دارای‌ چند شوهر باشد، در بعضی‌ مناطق‌ رواج‌ داشته‌ است. در دوران‌ جاهلیت‌ عرب‌ نیز چند شوهری‌ وجود داشته‌ اما به‌ دلیل‌ اشکالات‌ مختلفی‌ با شکست‌ روبه‌رو گشته‌ است. مهمترین‌ اشکال‌ چند شوهری، از بین‌ رفتن‌ رابطه‌ پدر با فرزند است. نمی‌توان‌ تشخیص‌ داد که‌ پدر این‌ فرزند، کیست. مشخص‌ شدن‌ پدر، کار بسیار دشواری‌ می‌باشد. نوع‌ دیگر، چند زنی‌ می‌باشد که‌ بر خلاف‌ کمونیسم‌ جنسی‌ و چند شوهری، رواج‌ و موفقیت‌ بیشتری‌ پیدا کرده‌ است.
در قرون‌ وسطی‌ از جمله‌ تبلیغاتی‌ که‌ کلیسا علیه‌ اسلام‌ می‌کرد، این‌ بود که‌ می‌گفتند پیامبر اسلام‌ رسم‌ تعدد زوجات‌ را اختراع‌ کرده‌ است‌ و اسلام‌ به‌ همین دلیل، پیشرفت‌ نموده، اما باید گفت‌ رسم‌ تعدد زوجات، قبل‌ از اسلام‌ نیز وجود داشته‌ است. ویل‌ دورانت‌ در تاریخ‌ تمدن‌ می‌گوید:
«علمای‌ دینی‌ کلیسا در قرون‌ وسطی‌ تصور می‌کردند که‌ تعدد زوجات‌ از ابتکارات‌ پیغمبر اسلام‌ است. در صورتی‌ که‌ چنین‌ نیست‌ و در اجتماعات‌ قبل‌ نیز چند همسری‌ رائج‌ بوده‌ است...»(41)
همچنین‌ گوستاولوبون‌ در تاریخ‌ تمدن‌ خود می‌گوید:
«... رسم‌ تعدد زوجات‌ اختراع‌ اسلام‌ نیست، چه‌ قبل‌ از اسلام‌ هم‌ رسم‌ مذکور در میان‌ تمام‌ اقوام‌ از یهود، ایرانی، عرب‌ و غیره‌ شایع‌ بوده‌ است. اقوامی‌ که‌ در مشرق‌ قبول‌ اسلام‌ کردند از این‌ حیث، فایده‌ای‌ از اسلام‌ حاصل‌ نکردند».(42)
در ایران‌ نیز این‌ رسم‌ وجود داشته‌ است. کریستن‌ سن‌ در کتاب‌ «ایران‌ در زمان‌ ساسانیان» می‌گوید:
«اصل‌ تعدد زوجات، اساس‌ تشکیل‌ خانواده‌ در ایران‌ به‌شمار می‌رفت».(43)
همچنین‌ سعید نفیسی‌ در تاریخ‌ اجتماعی‌ ایران‌ از انقراض‌ ساسانیان‌ تا انقراض‌ امویان‌ می‌گوید:
«شمارة‌ زنانی‌ که‌ مردی‌ می‌توانست‌ بگیرد نامحدود بود و گاهی‌ در اسناد یونانی‌ دیده‌ شده‌ که‌ مردی‌ چند صد زن‌ در خانه‌ داشته‌ است».(44)
پس‌ اسلام‌ علاوه‌ بر اینکه‌ در ایجاد رسم‌ «تعدد زوجات»، نقش‌ نداشته‌ است، در بوجود آمدن‌ این‌ رسم‌ در ایران‌ نیز هیچ‌ نقشی‌ نداشته‌ بلکه‌ قبل‌ از اسلام‌ این‌ رسم‌ بوده‌ است. در میان‌ اعراب‌ نیز رسم‌ تعدد زوجات‌ بدون‌ هیچ‌ گونه‌ حد و حصری‌ وجود داشته‌ اما اسلام‌ که‌ چند شوهری‌ را به‌ کلی‌ منسوخ‌ کرد برای‌ چند زنی، شرایط‌ خاصی‌ بنفع‌ زنان، قائل‌ شد و آنرا محدود و مقید ساخت‌ و اجازه‌ نداد که‌ چند زنی‌ به‌ صورت‌ غیر محدود و بدون‌ قید، ادامه‌ پیدا کند. برای‌ تعدد زوجات‌ علل‌ گوناگونی‌ ذکر کرده‌اند یکی‌ همان‌ عامل‌ همیشگی‌ «زور و قدرت» مرد بوده‌ که‌ علیه‌ زنان‌ به‌ کار رفته‌ است‌ و آنها را تحت‌ مالکیت‌ خود در آورده‌ است. اما باید گفت‌ که‌ نه‌ موفقیت‌ چند زنی، وابسته‌ به‌ قدرت‌ مرد و نه‌ شکست‌ چند شوهری، وابسته‌ به‌ ضعف‌ زن‌ است. اگر نظریة‌ «قدرت‌ مرد و ضعف‌ زن» صحیح‌ باشد باید بگوئیم‌ در دورانی‌ که‌ چند شوهری‌ رواج‌ داشته‌ زن، قدرت‌ را به‌ دست‌ آورده‌ و حتی‌ علیه‌ مرد استفاده‌ می‌کرده‌ است. به‌ عنوان‌ مثال‌ در دوران‌ جاهلیت‌ عرب‌ که‌ چند شوهری‌ مرسوم‌ بوده، زن‌ قدرت‌ را بدست‌ داشته‌ و حال‌ آنکه‌ دوران‌ جاهلیت‌ عرب‌ یکی‌ از دوره‌های‌ سیاه‌ و تاریک‌ در تاریخ‌ زنان‌ و علیه‌ آنان‌ می‌باشد همچنین‌ اگر قدرت‌ مرد دلیل‌ چند زنی‌ است‌ باید در مغرب‌ زمین‌ نیز چند زنی‌ رواج‌ پیدا کند و حال‌ آنکه‌ با وجود مشاهده‌ قدرت‌ مردان‌ و ظلم‌ بسیار آنان‌ به‌ زنان‌ تا اواخر قرن‌ نوزده‌ میلادی، چند زنی‌ را در آنجا رائج‌ نمی‌بینیم. یکی‌ دیگر از عواملی‌ که‌ برای‌ چند زنی‌ شمرده‌اند، عوامل‌ جغرافیایی‌ است. برخی‌ معتقدند که‌ آب‌ و هوای‌ مشرق‌ زمین‌ به‌ نحوی‌ بوده‌ که‌ زنان‌ در سنین‌ کم، بالغ‌ می‌شده‌اند و در سنین‌ جوانی‌ خسته‌ از مشکلات‌ مادری‌ پیر می‌شده‌اند و این‌ باعث‌ می‌شده‌ که‌ مردان، تعدد زوجات‌ را در پیش‌ گیرند. در جواب‌ باید گفت‌ که‌ رسم‌ تعدد زوجات‌ در مشرق‌زمین، منحصر به‌ مناطق‌ گرمسیر نبوده‌ بلکه‌ در بسیاری‌ از مناطق‌ معتدل‌ نیز وجود دارد به‌ عنوان‌ مثال‌ در ایران‌ با هوای‌ معتدل‌ از زمانهای‌ بسیار دور وجود داشته‌ پس‌ عوامل‌ جغرافیایی‌ را نمی‌توان‌ علت‌ چند زنی‌ پذیرفت. یکی‌ دیگر از علل‌ تعدد زوجات، عادت‌ ماهانه‌ زن‌ و همچنین‌ خستگی‌ زن‌ از فرزند زاییدن‌ می‌باشد که‌ باعث‌ می‌شود زن‌ تمایلات‌ جنسی‌ مرد را نتواند برآورده‌ کند. اما این‌ عامل‌ را نمی‌توان‌ سبب‌ مطلق‌ تعدد زوجات‌ دانست‌ زیرا اگر عامل‌ اخلاقی‌ بازدارنده‌ای‌ وجود نداشته‌ باشد مرد، هوسهای‌ خود را با معشوقه‌گیری‌ و زن‌بازی‌ برآورده‌ می‌کند. این‌ دو عامل‌ آن‌ زمان‌ مؤ‌ثر بوده‌اند که‌ مرد، آزادی‌ کامل‌ در هوسبازی‌ نداشته‌ است.
عامل‌ دیگر تعدد زوجات‌ محدود بودن‌ دورة‌ فرزندزایی‌ زن‌ می‌باشد زیرا مرد میل‌ به‌ داشتن‌ فرزند دارد و می‌خواهد که‌ فرزندان‌ بیشتری‌ داشته‌ باشد خصوصاً‌ در دوران‌ قدیم‌ که‌ عامل‌ عدد و عشیره‌ در خانواده‌ها و قبایل‌ وجود داشته‌ است‌ و هرچه‌ فرزندان‌ بیشتر می‌بودند قدرت‌ خاندان‌ بیشتر بوده‌ است، مرد را برآن‌ می‌داشت‌ که‌ با ازدواجهای‌ متعدد هم‌ خواستة‌ خود و هم‌ خواستة‌ خاندان‌ خود را برآورده‌ کند. عامل‌ دیگری‌ که‌ برای‌ تعدد زوجات‌ ذکر کرده‌اند، عامل‌ اقتصادی‌ می‌باشد. برخی‌ معتقدند در دوران‌ قدیم، مردان‌ از زنان‌ و فرزندان‌ خود بهره‌های‌ اقتصادی‌ فراوان‌ می‌برده‌اند و گاهی‌ فرزندان‌ را می‌فروخته‌اند به‌ همین‌ دلیل‌ ازدواجهای‌ متعدد داشته‌اند. باید گفت‌ در دوران‌ قدیم‌ بیشتر پادشاهان، امیران، سرداران‌ و به‌طور کلی‌ بزرگان، زنان‌ متعدد می‌گرفته‌اند حال‌آنکه‌ آنان‌ هیچ‌ نیازی‌ به‌ منافع‌ اقتصادی‌ زنان‌ و فرزندان‌ خود نداشته‌اند.
عامل‌ دیگری‌ که‌ برای‌ تعدد زوجات‌ ذکر کرده‌اند و مهمترین‌ عامل‌ می‌باشد، فزونی‌ تعداد زنان‌ بر مردان‌ است. آمارهای‌ علمی‌ نیز تأکید دارند که‌ میزان‌ تولد دختران‌ از پسران‌ بیشتر است. اگر میزان‌ تولد دختران‌ از پسران، بیشتر هم‌ نباشد عواملی‌ مانند کارهای‌ سخت‌ بدنی، حوادث، جنگهای‌ خانمان‌ سوز و .... باعث‌ می‌شود که‌ تعداد مردان‌ کاهش‌ یابد در این‌ شرایط‌ اگر تنها تک‌ همسری‌ باشد، زنان‌ زیادی‌ از خانه‌ و زندگی‌ و فرزند محروم‌ می‌مانند. از میان‌ عوامل‌ و عللی‌ که‌ برای‌ تعدد زوجات‌ ذکر شد برخی‌ اصلاً‌ علت‌ این‌ پدیده‌ نبوده‌اند مانند آب‌ و هوا و عامل‌ جغرافیایی.

اما سه‌ نوع‌ عامل‌ قابل‌ تأمل‌ است.

«اول‌ آنکه‌ مجوزی‌ نداشته‌ و فقط‌ جنبة‌ زور و ظلم‌ و استبداد داشته‌ است. (مانند علت‌ اقتصادی).
نوع‌ دوم‌ علل، از جنبة‌ حقوقی، قابل‌ مطالعه‌ است‌ و می‌تواند «مجوزی» برای‌ مرد یا اجتماع‌ شمرده‌ شود، از قبیل‌ نازا بودن‌ زن‌ یا یائسه‌ شدن‌ او و احتیاج‌ مرد به‌ فرزند یا نیاز جامعه‌ به‌ ازدیاد نسل. اما در میان‌ علل‌ گذشته‌ نوع‌ سومی‌ هم‌ هست‌ که‌ اگر فرض‌ کنیم‌ در دنیای‌ گذشته، وجود داشته‌ یا در دنیای‌ امروز وجود دارد، بیش‌ از آن‌ است‌ که‌ فقط‌ «مجوز» تعدد زوجات‌ برای‌ مرد یا اجتماع‌ محسوب‌ گردد بلکه‌ موجب‌ «حقی» است‌ از جانب‌ زن‌ و موجب‌ «تکلیفی» است‌ به‌ عهدة‌ مرد و اجتماع. آن‌ علت، فزونی‌ عدد زن‌ بر مرد است‌ و از آنجا که‌ حق‌ تأهل، همانند حق‌ آزادی‌ و تساوی، از حقوق‌ طبیعی‌ می‌باشد و هیچ‌ کس‌ نمی‌تواند انسان‌ را از آن‌ محروم‌ سازد، چند زنی‌ به‌ عنوان‌ «حقی» بنفع‌ زنان‌ محروم‌ و «تکلیفی» به‌ عهدة‌ مردان‌ و زنان‌ متأهل، محسوب‌ می‌شود. به‌ چه‌ دلیل‌ تعداد زنان‌ از مردان‌ بیشتر است؟ آمار نشان‌ داده‌اند که‌ تعداد زنان‌ بیش‌ از مردان‌ می‌باشند و حتی‌ در کشورهایی‌ که‌ میزان‌ تولد پسران‌ بیش‌ از دختران‌ است‌ در سنین‌ ازدواج، دختران‌ بر پسران‌ فزونی‌ دارند.»(45)
یکی‌ از عوامل‌ مسأله‌ کارهای‌ سخت، حوادث‌ و جنگها می‌باشد که‌ میزان‌ مرگ‌ مردان‌ را زیادتر کرده‌ است. علت‌ دیگر این‌ است‌ که‌ زنان‌ در برابر بیماریها مقاوم‌تر هستند. اما اینکه‌ حق‌ تأهل‌ به‌ عنوان‌ یک‌ حق‌ طبیعی‌ می‌باشد و نمی‌توان‌ کسی‌ را از این‌ حق‌ باز داشت، مطلب‌ مسلمی‌ است‌ زیرا ازدواج‌ برای‌ مرد از جنبة‌ ماد‌ی، اهمیت‌ دارد و برای‌ زن، از جنبه‌ معنوی‌ و عاطفی. اگر مرد کانون‌ خانواده‌ را از دست‌ بدهد با فحشأ، نیمی‌ از آنرا بدست‌ می‌آورد ولی‌ خانواده‌ برای‌ زن، مهمتر و حیاتی‌تر است.
«حق‌ تأهل‌ برای‌ یک‌ مرد، یعنی‌ حق‌ اشباع‌ غریزه، حق‌ همسر و شریک‌ و همدل‌ داشتن، حق‌ فرزند قانونی‌ داشتن. اما حق‌ تأهل‌ برای‌ یک‌ زن، علاوة‌ بر همه‌ اینها، یعنی‌ حق‌ حامی‌ و سرپرست‌ داشتن، حق‌ پشتوانة‌ عواطف‌ داشتن».(46)
با توجه‌ به‌ این‌ مسائل‌ اگر تک‌ همسری‌ رواج‌ پیدا کند بخشی‌ از زنان‌ از حق‌ طبیعی‌ خود محروم‌ مانده‌اند، بهترین‌ راه‌ برای‌ برخوردار نمودن‌ آنان‌ از این‌ حق، قانون‌ «تجویز تعدد زوجات» - البته‌ با شرایط‌ خاصی‌ که‌ در حفظ‌ حقوق‌ و حرمت‌ زنان‌ دارد - می‌باشد. مهمترین‌ عامل‌ نجات‌ تک‌ همسری، «تعدد زوجات» بوده‌ است‌ زیرا اگر نبود، آن‌ دسته‌ از زنانی‌ که‌ به‌ حق‌ تأهل‌ خود نرسیده‌ بودند با نیرنگ‌ و فریب‌ و عشوه‌گری، مردان‌ همسردار را به‌ معشوقه‌گیری‌ و رفیقه‌بازی‌ می‌کشاندند که‌ خود باعث‌ متلاشی‌ شدن‌ خانواده‌ها می‌گردد و در این‌ صورت‌ ممکن‌ است‌ هر زن‌ مجرد، چندین‌ مرد را به‌ دنبال‌ خود بکشاند و زندگی‌ آنها را متلاشی‌ سازد. همان‌ چیزی‌ که‌ در غرب‌ وجود دارد، اما مشرق‌ اسلامی‌ با اجازه‌ دادن‌ به‌ آنهایی‌ که‌ شرایط‌ تعدد زوجات‌ را دارند، هم‌ حق‌ زنان‌ مجرد را برآورده‌ کرده‌اند هم‌ بقیه‌ خانواده‌ها را از خطر متلاشی‌ شدن‌ و از هم‌ پاشیدن‌ نجات‌ داده‌اند.

اشکالات‌ و معایب‌ چند همسری

مشکالات‌ و معایب‌ چند همسری، به‌ قدری‌ زیاد است‌ که‌ گاهی‌ سعادت‌ و خوشبختی‌ زناشویی‌ را که‌ در گرو صفا و صمیمیت‌ می‌باشد به‌ خطر می‌افکند و حتی‌ برای‌ خود مرد نیز آنقدر مسؤ‌ولیت‌های‌ تعدد زوجات‌ زیاد می‌باشد که‌ رو آوردن‌ به‌ آن، پشت‌ کردن‌ به‌ آسایش‌ می‌باشد. آن‌ دسته‌ از مردانی‌ که‌ از تعدد زوجات، خشنودند به‌ شرایط‌ آن‌ عمل‌ نمی‌کنند و در واقع، زندگی‌ تک‌ همسری‌ اختیار کرده‌اند و یکی‌ از همسران‌ خود را از مدار زندگی‌ خارج‌ نموده‌ و به‌ او ظلم‌ و ستم‌ روا می‌دارند.
برای‌ بررسی‌ صحیح‌ مشکلات‌ و معایب‌ چند همسری‌ باید عواملی‌ که‌ چند همسری‌ را ایجاب‌ می‌کند نیز در نظر گرفته‌ شود و رویهمرفته‌ بررسی‌ گردند. برای‌ چند همسری، معایبی‌ چند ذکر شده‌ است:

از منظر روانشناختی:

برخی‌ با استناد به‌ این‌ دلیل‌ که‌ زندگی‌ زناشویی، یک‌ زندگی‌ معنوی‌ بوده‌ و اساس‌ آن‌ عشق‌ و دلدادگی‌ دو طرف‌ است، می‌گویند نمی‌شود عشق‌ را تقسیم‌ کرد و در یک‌ قلب، دو نفر را جای‌ داد زیرا احساسات، قابل‌ کنترل‌ نیست‌ لذا چند همسری‌ مردود است. در جواب‌ باید گفت‌ درست‌ است‌ که‌ زندگی‌ زناشویی‌ بر اساس‌ احساسات‌ دو طرف‌ می‌باشد ولی‌ صحیح‌ نیست‌ که‌ محبت، صرفاً‌ باید محدود به‌ یک‌ تن‌ باشد و عشق، انحصارطلب‌ است. خیر. ظرفیت‌ روحی‌ انسان‌ آنقدر محدود نیست‌ که‌ نتواند دو عشق‌ و علاقه‌ را در خود جای‌ دهد. می‌توان‌ به‌ انسانهای‌ متعددی‌ عشق‌ ورزید.

از منظر تربیتی:

ممکن‌ است‌ گفته‌ شود در زندگیهایی‌ که‌ تعدد زوجات‌ وجود دارد به‌ خاطر حس‌ هووگری، زنان‌ علیه‌ یکدیگر اقدام‌ می‌کنند و کانون‌ خانواده‌ به‌ آشوب‌ کشیده‌ می‌شود و جای‌ صفا و صمیمیت‌ را دشمنی‌ و رقابت‌ می‌گیرد. اما این‌ مسئله‌ نیز به‌ اصل‌ تعدد زوجات، ربطی‌ ندارد بلکه‌ به‌ طریقه‌ اجرای‌ آن‌ از طرف‌ مرد و نیز زن‌ تازه‌ وارد بستگی‌ دارد. اگر مرد با خودسری‌ و هوسرانی‌ به‌ تعدد زوجات‌ دست‌ بزند به‌ اختلاف‌ کشیده‌ می‌شود اما اگر از روی‌ انجام‌ وظیفه‌ و احساسات‌ انسانی‌ باشد و زن‌ نیز بداند که‌ مردش‌ از سر حیوانیت‌ و خودخواهی‌ و از روی‌ سیری‌ و خسته‌ شدن‌ از او اینکار را نکرده، هیچگاه‌ اختلاف‌ بوجود نمی‌آید.

از منظر حقوقی:

برخی‌ معتقدند به‌ موجب‌ عقد ازدواج، هر یک‌ از زوجین، متعلق‌ به‌ دیگری‌ می‌گردد و از آن‌ او می‌شود. از این‌ رو در تعدد زوجات، آن‌ که‌ ذی‌ حق‌ اول‌ است، زن‌ سابق‌ می‌باشد و اگر مرد بخواهد با زن‌ دیگری‌ هم‌ معاشقه‌ کند، مخالفت‌ با مالک‌ قبلی‌ است‌ که‌ زن‌ اولی‌ باشد والا‌ معامله، فضولی‌ و باطل‌ است. بنابراین‌ نظریه، طبیعت‌ ازدواج، مبادلة‌ منافع‌ می‌باشد و هر یک‌ از زوجین، مالک‌ منافع‌ زناشویی‌ طرف‌ دیگر فرض‌ می‌شود. به‌ فرض‌ که‌ چنین‌ باشد این‌ ایراد وقتی‌ وارد است‌ که‌ تعدد زوجات‌ به‌ خاطر تفنن‌ و تنو‌ع‌طلبی‌ باشد اما اگر مرد، مجوزی‌ شخصی‌ از قبیل‌ عقیم‌ بودن‌ زن‌ و.... یا مجوزی‌ اجتماعی‌ داشته‌ باشد مانند وقتی‌ که‌ ناشی‌ از فزونی‌ زنان‌ باشد و.... در این‌ صورت‌ ازدواج‌ مجدد بر مردان‌ واجب‌ کفایی‌ می‌شود. دیگر زن‌ به‌عنوان‌ تکلیف‌ اجتماعی‌ نیز باید گذشت‌ کند و مرد خود را به‌ تعدد زوجات‌ تشویق‌ نماید. آنان‌ که‌ مد‌عی‌اند عدالت‌ ایجاب‌ می‌کند که‌ تعدد زوجات‌ با اجازة‌ همسر پیشین‌ باشد فقط‌ از زوایة‌ تفنن‌ و تنو‌ع‌طلبی‌ مرد به‌ مسئله‌ نگریسته‌اند و ضرورتهای‌ فردی‌ و اجتماعی‌ را از یاد برده‌اند.

از منظر فلسفی:

سخیف‌ترین‌ اشکالی‌ که‌ بر تعدد زوجات‌ شده، این‌ است‌ که‌ این‌ قانون‌ با تساوی‌ حقوق‌ زن‌ و مرد، منافات‌ دارد!! یعنی‌ یا باید هر دو حق‌ چندهمسری‌ داشته‌ باشند یا هیچ‌ کدام‌ نداشته‌ باشند. این‌ افراد کوچکترین‌ توجهی‌ به‌ علل‌ و موجبات‌ فردی‌ و اجتماعی‌ تعدد زوجات‌ نداشته‌ و تنها موضوعی‌ را که‌ در نظر گرفته‌اند، هوس‌ مردان‌ بوده‌ است‌ که‌ ما نیز با آن‌ مخالفیم. همچنین‌ به‌ تفاوت‌ وضعیت‌ جسمی، غریزی، روانی‌ و اجتماعی‌ مرد و زن‌ توجه‌ ندارد. اسلام، نه‌ چند همسری‌ را اختراع‌ کرد و نه‌ آنرا منسوخ‌ ساخت. بلکه‌ برای‌ این‌ رسم، مقرر‌اتی‌ قرار داد و آنرا اصلاح‌ نمود تا رعایت‌ حقوق‌ زن‌ (هم‌ زن‌ نخست‌ و هم‌ زن‌ بعدی) شده‌ و عدالت‌ و کرامت‌ زن‌ پایمال‌ نگردد و چندهمسری‌ را نیز محدود و مشروط‌ ساخت:
محدودیت: اولین‌ اصلاحی‌ که‌ اسلام‌ در این‌ رسم‌ انجام‌ داد این‌ بود که‌ آنرا محدود ساخت. قبل‌ از اسلام، یک‌ مرد می‌توانست‌ تا صدها زن‌ بگیرد. اسلام‌ مردان‌ را محدود ساخت.
قید عدالت: مهمترین‌ اصلاحی‌ که‌ اسلام‌ در این‌ رسم‌ کرد، الزامی‌ کردن‌ شرط‌ «عدالت» بود. اسلام‌ اجازه‌ نداد به‌ هیچ‌ وجه، تبعیضی‌ میان‌ زنان‌ و فرزندان‌ آنها صورت‌ بگیرد. «فَاًن‌ خِفتُم‌ أ‌لا‌ تَعدِلوا فَواحِدَةً»(47) اگر بیم‌ دارید که‌ عدالت‌ نکنید (یعنی‌ اگر به‌ خود اطمینان‌ ندارید که‌ با عدالت‌ رفتار کنید) پس‌ به‌ یکی‌ اکتفا کنید.
قرآن‌ کریم، شرط‌ ازدواج‌ مجدد مرد را رعایت‌ حقوق‌ مادی‌ و معنوی‌ همسر نخست‌ و نفی‌ بیعدالتی‌ قرار داد. پیامبر اکرم(ص) نیز می‌فرماید:
«هرکس‌ دو زن‌ داشته‌ باشد و در میان‌ آنها با عدالت‌ رفتار نکند (مثلاً‌ به‌ یکی‌ از آنها بیشتر از دیگری‌ اظهار تمایل‌ کند)، در روز قیامت‌ درحالی‌ محشور خواهد شد که‌ یک‌ طرف‌ بدن‌ خود را به‌ زمین‌ می‌کشد تا سرانجام‌ داخل‌ آتش‌ شود».(48)
با توجه‌ اهمیتی‌ که‌ اسلام‌ برای‌ این‌ شرط، قائل‌ شده‌ و اینکه‌ معمولاً‌ احساسات‌ مرد نسبت‌ به‌ همة‌ زنها یکسان‌ و در یک‌ درجه‌ نمی‌باشد، رعایت‌ «عدالت»، کار بسیار دشواری‌ می‌باشد و مشکلترین‌ وظایف‌ به‌ شمار می‌رود. اسلام‌ بقدری‌ به‌ حقوق‌ زن‌ و رعایت‌ عدالت، توجه‌ داشته‌ که‌ اگر مرد و زن‌ در حین‌ عقد با هم‌ توافق‌ کنند که‌ زن‌ از برخی‌ حقوق‌ خود، دست‌ بکشد و با زن‌ اول‌ در شرایط‌ مساوی‌ قرار نداشته‌ باشد، چنین‌ شرطی‌ را هم‌ صحیح‌ نمی‌داند. اسلام‌ علاوه‌ بر این، شرایط‌ دیگری‌ نیز بنفع‌ زن‌ گذارده‌ است. مردی‌ که‌ می‌خواهد زن‌ دیگری‌ بگیرد باید استطاعت‌ مالی‌ برای‌ تأمین‌ کامل‌ و مساوی‌ هر دو خانواده‌ و از نظر جسمی‌ و غریزی‌ نیز توان‌ ادأ حقوق‌ هر دو زن‌ را داشته‌ باشد.
امام‌ صادق7 در این‌ مورد چنین‌ می‌فرماید:
«هرکس‌ ازدواج‌ مجدد کند و نتواند آنها را از لحاظ‌ جنسی‌ اشباع‌ نماید و آنها به‌ زنا و فحشأ بیفتند، گناه‌ این‌ فحشأ به‌ گردن‌ اوست».(49)
اسلام‌ با توجه‌ به‌ مشکلات‌ اجتماعی‌ و فردی، قانون‌ تعدد زوجات‌ را آنهم‌ با شرایط‌ خاصی‌ و در جهت‌ رعایت‌ حقوق‌ و منافع‌ زن، تجویز نمود و با اینکار مشکلات‌ زیادی‌ از زنان‌ را در جامعه‌ برطرف‌ کرد.

‌پی‌نوشتها:

.1 نظام‌ حقوق‌ زن‌ در اسلام، استاد مطهری، ص‌ 11.
.2 نظام‌ حقوقی‌ زن‌ در اسلام، استاد مطهری، ص‌ 13.
.3 نظام‌ حقوق‌ زن‌ در اسلام، استاد مطهری، ص‌ 16.
.4 نظام‌ حقوق‌ زن‌ در اسلام، استاد مطهری، ص‌ 19.
.5 نظام‌ حقوق‌ زن‌ در اسلام، استاد مطهری، ص‌ 23.
.6 نظام‌ حقوق‌ زن‌ در اسلام، استاد مطهری، ص‌ 23.
.7 همان، ص‌ 76.
.8 نظام‌ حقوق‌ زن‌ در اسلام، استاد مطهری، ص‌ 123.
.9 نظام‌ حقوق‌ زن‌ در اسلام، استاد مطهری، ص‌ 114.
.10 همان‌ کتاب، ص‌ 115.
.11 نسأ/1.
.12 سوره‌های‌ نسأ، نحل‌ و روم.
.13 نظام‌ حقوق‌ زن‌ در اسلام، استاد مطهری، ص‌ 117.
.14 اعراف/2.
.15 همان‌ کتاب، ص‌ 119.
.16 بقره/187.
.17 همان‌ کتاب، ص‌ 121.
.18 همان‌ کتاب، ص‌ 123.
.19 نظام‌ حقوق‌ زن‌ در اسلام، استاد مطهری، ص‌ 145.
.20 نظام‌ حقوق‌ زن‌ در اسلام، استاد مطهری، ص‌ 154. به‌ نقل‌ از «انسان‌ موجود ناشناخته، الکسیس‌ کارل، چاپ‌ سوم، ص‌ 100.
.21 همان‌ کتاب، ص‌ 160.
.22 همان‌ کتاب، ص‌ 168.
.23 روم/ 21.
.24 همان‌ کتاب، ص‌ 183.
.25 همان‌ کتاب، ص‌ 186.
.26 نسأ/4.
.27 نسأ/32.
.28 همان‌ کتاب، ص‌ 189.
.29 نسأ/7.
.30 همان، ص‌ 223 و 224.
.31 همان، ص‌ 234.
.32 همان، ص‌ 238.
.33 همان، ص‌ 247.
.34 همان، ص‌ 251.
.35 همان، ص‌ 257.
.36 همان، ص‌ 258.
.37 همان، ص‌ 266.
.38 بقره/236.
.39 نظام‌ حقوقی‌ زن‌ در اسلام، استاد مطهری، ص‌ 271.
.40 همان‌ کتاب، ص‌ 278.
.41 همان‌ کتاب، ص‌ 290.
.42 همان‌ کتاب، ص‌ 291.
.43 همان‌ کتاب، ص‌ 292.
.44 همان‌ کتاب، ص‌ 293.
.45 همان. ص‌ 311 و 312.
.46 همان. ص‌ 322.
.47 نسأ/2.
.48 همان. ص‌ 349.
.49 همان. ص‌ 353.

مقالات مشابه

رابطه سیستمی میان نظام عام حقوق بین‌الملل و خرده نظام حقوق معاهدات در قرآن

نام نشریهقرآن و علم

نام نویسندهمحمدعلی رضایی اصفهانی, حمیدرضا طوسی

کرامت و جایگاه زنان در نظام حقوقی اسلام

نام نشریهسراج

نام نویسندهناظر حسین زکی

مقايسه نظام حقوقي و اخلاقي زن در اسلام

نام نشریهفصلنامه معرفت

نام نویسندهعلی عطایی کوزانی